روحانیت از نگاه حق شناس

ساخت وبلاگ

روحانیت از نگاه حق شناس

نگاهی به کتاب «از فیضیه تا پیکار»

  با ذکر چهار مقدمه به بررسی بخشی از کتاب فوق می پردازم

اول: کتاب هایی که عنوان از.... تا ... را یدک می کشند؛ معمولا بیانگر زندگینامه، خاطرات یا سفرنامه ی نویسنده هستند. نمونه اش همین کتاب و کتاب هایی چون «از لس آنجلس تا قزوین»- عباس عبدی، «از پاریز تا پاریس»- دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، «از کاخ شاه تا زندان اوین»- دکتر احسان نراقی، «از قیطریه تا اورنج کانتی»- سید حمیدرضا صدر و .....

دوم: همواره معتقد بوده و هستم که هر فرد، جز آن که در مورد کتابی خاص، مطلبی را می خواند و یا به نقدی می نگرد؛ باید خودش کتاب مورد نظر را مطالعه کند. درک و تجربه ی شخصی از یک متن می تواند متفاوت از نظر دیگران باشد. چه بسا تحلیل دیگران نوعی پیش داوری را تقویت کند و یا این که ما را از خواندن کتاب منصرف نماید.

    محمد قوچانی در فصلنامه ی «آگاهی نو شماره 5»  قریب به 80 صفحه به نقد و بررسی کتاب مذکور پرداخته و به گونه ای قلم فرسایی کرده است ولی بیشتر تحلیل های اش، متأثر از مجموعه ی پنج جلدی «نقد الهیات سیاسی» است که در حال تدوین آن است و کمتر به محتوای کتاب مذکور مربوط می شود. از طرفی نوعی سوگیری در این نگاه وجود دارد که با فضای فکری و نوشتاری نویسنده ی کتاب یعنی تراب حق شناس همخوانی ندارد. تجربه های تراب هر چند گاه در نقد شیوه های مبارزاتی مجاهدین و پیکاری هاست اما از سویی روند انقلاب اسلامی از سال 42 تا 57 و بعد استقرار نظام جمهوری اسلامی را به چالش می کشد. در کتاب، شخصیت های بزرگ معاصر گاه بی رحمانه مورد نقد قرار می گیرند و نویسنده در ذهن خود آنها را به محاکمه می کشاند. اما این موارد در بررسی قوچانی غایب است. شاید ملاحظات سیاسی و نگاه ژورنالیستی مانع بیان آنها شده است.

   منظور از بیان این نکات آن نیست که ایشان قصد انتقام یا انتقاد مفرط از نظام دارد بلکه مراد این است که در تحلیل قوچانی همه چیز به صورت عادی و صرف نظر از جبهه گیری نقل شده است. مثلا در بخش اول با نام پیکار با حوزه می گوید: حق شناس تا آخر نسبت به حوزه ی علمیه نظر مثبت داشت.(آگاهی نو، ش 5 ص 78) حال آن که در پاره ای صفحات کتاب او به نقد روند حوزه و شخصیت های تأثیرگذار آن می پردازد. بیان نوع مباحث در حوزه و یا آزادی انتخاب مدرس برای تحصیل در آن از زبان حق شناس، دلیلی بر آزادی اندیشه و عبور از خط قرمزهای طلبگی نیست. من که خود تجربه ی تحصیل در این حوزه را داشته ام کمتر به این مسئله وقوف یافته ام ولی به محض ورود به دانشگاه تهران و روبه رو شدن با اساتید و گفت و گو با دانشجویان متوجه نگاه تازه و متفاوت شدم. در هر صورت آنچه در ذهن من از کلیت کتاب می گذرد برخلاف قوچانی، رویکردی منتقدانه و در عین حال منصفانه است که پس از گذر سال ها تجربه و تحقیق از قلم مؤلف تراوش کرده است.

سوم: هنوز که هنوز است گفت و گوی مفصل دکتر مهدی محقق و دکتر سید جعفر شهیدی در کیهان فرهنگی دهه ی شصت در خاطرم خطور می کند. آن دو بزرگوار در آن مصاحبه پیرامون کارکرد حوزه و دانشگاه نقطه نظرات خود را بیان کرده اند. در بخشی از آن مصاحبه دکتر شهیدی به رویکرد ایرانیان پس از تأثیرگذاری فتوای میرزای شیرازی در تحریم تنباکو که زمینه ساز نهضت مشروطه در ایران شد، اشاره می کند و می گوید: نسل دوم از مشروطه که به ایران مهاجرت کردند در ترغیب فرزندان خود برای تحصیل در حوزه های علمیه تلاش فراوان نمودند." تصور می کنم تراب حق شناس یکی از مصادیق آن دوران است.

چهارم: خاطرات حق شناس روایتی دست اول از روزگار مجاهدین خلق ایران است. او در طول مبارزات فکری و عملی اش نه به زندان افتاد و نه مجبور به اعتراف شد و نه پس از شکست های پیاپی مجاهدین در حلقه ی آنها ماندگار شد.  بنابراین می توان از ناگفته های میان سطور کتاب به حقایق جدیدی دست یافت. در مقابل این روایت دو روایت دیگر وجود دارد که چنگی به دل نمی زند. یکی روایت ملی- مذهبی هاست که عبور از مجاهدین نخستین را برنمی تابند و از محمد حنیف نژاد اسطوره می سازند. و دیگری روایت اصولگرایان که بر اساس اسناد و مدارک به جا مانده از آن دوران با سوگیری هایی همراه است و گزینشی عمل می کنند.

   تراب حق شناس(1322-1394) این کتاب را پس از مرگ همسرش پوران بازرگان در سال 1385 و به اصرار دوستانش نگارش کرده و توسط انتشارات اندیشه و پیکار در پاریس به چاپ رسانده است.

   در آغاز نویسنده ضمن بیان فضای مذهبی و فرهنگی زادگاهش جهرم متأثر از حوادث پس از عصر مشروطه می گوید: تقریبا در سن 7-8 سالگی... مرا به مکتب خانه فرستادند تا قرآن را هم بیاموزم. به این ترتیب تمام قرآن و نیمی از مفاتیح الجنان را یاد گرفتم.(از فیضیه تا پیکار ص 28)

   از آنجا که پدر و مادرش از تبار روحانیت اند، علاقه مندی خود را به روحانیون جهرم اعلام نموده و می نویسد: شهر ما بین 15  تا 20 روحانی از پیش نماز و منبری و روضه خوان داشت که برخی از آنها برای امرار معاش شغلی غیر از آخوندی داشتند از جمله معلمی در دبستان یا دبیرستان. از نقش آنها به عنوان روحانی که بگذریم به لحاظ شخصی آدم هایی بودند درستکار و مثل همه زندگی می کردند. مثلا از این عده فقط یک نفر دو زن داشت. تعدد زوجات در آن سالها بین روحانیون ایران تا آنجا که می شناسم نادر بود. دلیلش را به درستی نمی دانم. احتمال زیاد رواج آداب مدرن تک همسری در کنار دشواری های مادی. اما در جمهوری اسلامی که قانون دینی با قدرت سیاسی همراه شده تعدد زوجات و مفاسد بیداد می کند(ص 36)

   من با این تغییر ناگهانی در جمهوری اسلامی با نویسنده همدل نیستم. بر اساس یک آمار که سال 95 منتشر شده است، کمتر از سه درصد ایرانیان چند همسری را انتخاب کرده اند. البته این آمار در مناطق مرزی چون هرمزگان و سیستان بیشتر است. و اتفاقا یکی از چیزهایی که در میان مسئولان به تأسی از رهبران درجه اول نظام گسترش نیافت، همین امر بود.

   تراب از جهرم به قم می رود تا گمشده ی خود را بیابد. روش آموزشی حوزه که درس، مباحثه و آمادگی بود را می پسندد(ص 52) و از زیست و منش روحانیون خاطره ی مثبتی دارد.(ص 53 و 55) ضمن این که آیت الله بروجردی را می ستاید اما از تک صدایی او در حوزه ی علمیه انتقاد می کند.(ص 57) از حاشیه نویسی انتقادی علامه طباطبایی بر کتاب بحارالانوار مجلسی(ص 58) و موقعیت متناقض نما و فارسی نویسی او به خوبی یاد می کند.(ص 64) در مورد آیت الله شریعتمداری می نویسد: او با وجود محافظه کاری سیاسی در روش شناسی متجدد بود. روش تدریس دارالتبلیغ مدرن بود چنان که مدتی دکتر امیرحسین آریانپور در آنجا انگلیسی تدریس می کرد.(ص 67) نشریه مکتب اسلام و مکتب تشیع حاصل فعالیت روشنفکران دینی می داند.(ص 96) حق شناس به مرزبندی روحانیت سنتی و انقلابی اشاره می کند و به نقد اولی ها می پردازد. وی با صراحت می گوید: اساسا روحانیت هرگز یک دست نبوده است.(ص 73) البته این سخن او بر دیگر گروه ها و نهادهای اجتماعی نیز صادق است. مگر روشنفکران در ایران یک دست بوده اند از سکولار تا مذهبی در میان آنها حضور دارد. پاره ای از آنان ترکیب روشنفکر دینی را هم برنمی تابند. در هر صورت، از مجموع گزارشات وی در مورد وضعیت تحصیل و مدرسان در قم برمی آید که در مدت سه سال اقامت در قم بیشتر حس کنجکاوی خود را ارضا نموده و کمتر به درس و بحث علاقه داشته است.

   در سال 1339 با شرکت در کنکور دانشسرای عالی و پذیرش در رشته ی زبان انگلیسی به تحصیل می پردازد.(ص 75) رئیس دانشسرای عالی دکتر محمود صناعی یکی از نویسندگان ومترجمان تراز اول کشور بود. ولی این مهندس بازرگان و شریعت سنگلجی بود که به نیازهای جوانان مذهبی آن دوران پاسخ می دادند. با این که آبشخور فکری مجاهدین نخستین، تفسیر قرآن شریعت سنگلجی و کتاب راه طی شده و ذره ی بی انتهای بازرگان بود اما با نقد صریح او از مارکسیسم، مجاهدین از او فاصله گرفتند.(ص 196)

   حق شناس می نویسد: محمد حنیف نژاد در جلسه ای در منزل لطف الله میثمی با حضور سید مرتضی جزایری گفت: همه ی بلاهایی که مسلمان ها می کشند از دست هم لباسی های شماست و جزایری هم مجبور شد این گفته را تأیید کند. این درکی بود که در انجمن اسلامی نسبت به روحانیت وجود داشت در واقع نوعی اسلام بدون روحانیت(ص 91)

   یکی از عواملی که تلاش و مبارزه ی مجاهدین خلق را توجیه می کند، بی تعلقی آنها به زندگی بود. مجاهدین گویا از حافظ آموخته بودند که غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. تراب در این باره می گوید: ادامه ی مبارزه پس از 15 خرداد و در جو یأس آلود و پلیسی موجود، نیاز به سبک باری و جسارت و فداکاری داشت. این عبارت را که در مقدمه ی کتاب گل های بدی اثر شارل بودلر شاعر فرانسوی، ترجمه ی محمدعلی ندوشن خوانده بودم و زبان حال ما بود، هنوز به یاد دارم. در راهی که در پیش داریم باید سبک بار باشیم نه با کوله بارهای سنگین ثروت و شهرت و رفاه. من گمان می کنم که این تنها وضع ما مجاهدین نبود بلکه همه ی گروه های انقلابی که در دهه ی 1340 شکل گرفتند چه با درک مذهبی و چه مارکسیستی با زندگی خود و آینده ی شخصی شان همین برخورد را داشته اند. برای مبارزه همه چیز، برای منافع فردی خودمان هیچ چیز. چنین بود که خانواده و شغل و اعتبارات دلخوش کنک اجتماعی به راحتی زیر پا گذارده می شد. و افراد با آرمان خواهی کم نظیری خود را آماده ی مبارزه ی سرنوشت ساز با رژیمی می کردند که هیچ مشروعیتی نداشت و امید می رفت که با سقوط آن راه آزادی و عدالت اجتماعی گشوده شود.(ص 157)

  انجمن ضد بهائیت را شیخ محمود حلبی ساکن مشهد به راه انداخته بود. با سازماندهی گسترده ای که همه ی ایران را فرا کرفت و بسیاری از جوانان را سرگرم می کرد و از مبارزه ی سیاسی دور می داشت و به همین دلیل مورد حمایت ساواک بود.(ص 160) بنابراین تحلیل عمادالدین باقی در کتاب «حزب قاعدین» در مورد انجمن حجتیه درست بود؛ هر چند ایشان پس از سال ها از نظر خود برگشت.

    در دوره ی بسیار کوتاهی، زمانی که قصد تدوین ایدئولوژی خودمان(مجاهدین) را داشتیم فکر کردیم که در حلّ بعضی از این مسائل ممکن است برخی از روحانیون مترقی بتوانند کمک مؤثری باشند. مثلا فکر کردیم مطهری می تواند به نوعی همکاری کند. در طی چند تماسی که با این افراد گرفتیم که من نیز در جریان آن بودم. به این نتیجه رسیدیم که آنها نمی توانند در یاری رساندن به ایدئولوژی اسلامی  ای که می بایست به درد ما بخورد کمکی محسوب شوند، چون اصلا چنین چیزی در توان شان نبود. جمع بندی ما در آن لحظه چنین بود. یک بار مطلبی نوشته بودم با این مضمون که چگونه باید قرآن را مطالعه کرد و آموخت.  با سعید محسن به دیدن آقای مطهری رفتیم و او مقاله را خواند و بسیار تعجب کرد. از مطلب خوشش آمد و بعدا در یک سخنرانی هم گفت که یکی از جوانان پیش من آمد و یک چیزی نوشته بود که من حظّ کردم و... ولی همین تعجب او گویای دوری نظری او نسبت به ما بود.(ص 158)

   به یاد دارم که در عین احترامی که سازمان برای طالقانی قائل بود و بسیاری از برداشت های نوین او را از قرآن قبول داشت یعنی تفسیر مادی، اجتماعی و سیاسی وی را از قرآن مؤید برداشت های انقلابی خود از تحولات جامعه می دانست ولی این که طالقانی در پایان سوره های قرآن، طبق سنت برخی مفسرین، ثواب خواندن سوره را می نوشت، همیشه باعث تعجب رفقا بود. سعید محسن به شوخی می گفت بالاخره آقا آخوند هم هست!! ما آن را به حساب زیرکی ها و توجیهات آخوندی می گذاشتیم که طالقانی برای خود به آنها متوسل می شد و از آن می گذشتیم.(ص 176)

+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 20:59 توسط عباس فضلی  | 

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 167 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:24