کینه ها در سینه ها

ساخت وبلاگ

کینه ها در سینه ها

نگاهی به سریال شهرزاد

      الف:  داستان شهرزاد، غروب غم انگیزی را رقم زد. مرگ تراژیک قباد، غزل خداحافظی فرهاد و پنهان شدن شهرزاد در انبوهی از درختان پرباد، پایان بخش ماجرا بود. شاید این پنهانی، حکایت ناپدیدی عمق دریای عشق باشد.

در نگنجد عشق در گفت و شنید        عشق دریایی است قعرش ناپدید (مثنوی5 /2731)

      به قول نادر ابراهیمی " عشق در نفس واژه ها و جمله ها نمی گنجد مگر این که رنج اسارت و حقارت را احساس کند.(چهل نامه ص 78) البته اگر بدبینانه بنگریم باید گفت: این داستان، تهی بودن پدیده ای را حکایت می کند که به نام عشق رقم خورد.

       در یک تحلیل زیباشناسانه هم می توان به این گزاره تن داد که عشق به معنای نرسیدن است اما نه نرسیدنی ناامید کننده و خالی از شناخت و نشاط. بلکه همان فنای عرفانی که درس محو شدن را آشکار می کند. کارگردان با باز گذاردن  انتهای داستان بر آن بوده تا مخاطبان، یکسان، داوری نکنند و هر فردی از ظن خود آن را واگویی نماید. اما وقتی داستان با صحنه ای انتقام جویانه و حسدورزانه، پایان تلخی می یابد؛ بعید است تداعی کننده ی عشق عرفانی باشد.

        ب:  در این سریال آنچه از آغاز تا انجام برجسته شد؛ کینه های نهفته در سینه هایی بود که پرسوناژهای اصلی داستان در پی واگشایی آن بودند. روحیه ی دیوان سالاری و مستی ناشی از قدرت و ثروت، افراد را برآن می داشت تا به هر شکلی رقیب را از صحنه خارج کنند. هر کسی با نقشه ای در صدد حذف مهره ی مزاحم بود. از مرگ مشکوک دیوان سالار تا مرگ تراژیک قباد، کینه ها در سینه ها، هیاهوی بلندی بود که بخش وسیعی از ماجرای سریال را به خود اختصاص می داد. لازمه ی این هیاهو، ناامن کردن فضای موجود و انتقام جویی از رقیب به هر طریق ممکن بود. حقد و حسدی که چون خوره به جان همه افتاده بود و روح شان را آزار می داد. کسی احساس امنیت نمی کرد و جاسوسان و سخن چینان، مترصد هر فرصتی برای ایجاد درگیری بودند. و این آشکار کردن خصلت تاریخی و دیرپای ایرانیان است که وقتی به قدرت می رسند؛ تمام همت شان صرف کنار نهادن رقیب از صحنه ی قدرت و تنگ کردن فضا به نفع خویش است. گویا سیاست و قدرت در ایران، همواره ملک طلق یک قبیله است. و این نگاه با دمکراتیک شدن جامعه، فاصله ها دارد. در این میان اگر عشق حضوری فعال نداشت؛ حوادث خیلی تلخ تر از آنچه اتفاق افتاد؛ رخ می نمود.

 دور گردون را زموج عشق دان         گرنبودی عشق بفسردی جهان (مثنوی 3854/5)

     ج:  آنچه سیاست و مرگ را برای جوانان، شیرین و جان افزا می کند؛ تنیدگی آن با عشق است. در این درام تاریخی، جوانانی سرخورده از سیاست زمانه، پس از کودتای ننگین سال 32 و شکست نهضت ملی نفت ایران و دستگیری و تبعید دکتر محمد مصدق، برآن شده اند تا نام نهضت را زنده و اندیشه اش را پاس بدارند. آنها در یک پارتی فرهنگی گرد آمده و با نشر نشریه ای به نام " زمانه " به افزایش آگاهی توده در تظلم و دادخواهی دل سپرده اند و فریادی در سکوت را تجربه می کنند. غافل از این که پشت پرده، خیمه شب بازی های دیگری در حال اجراست تا آنان را از ادامه راه باز دارد و به فراموشی آرمان ملی و انقلابی شان بیانجامد.

        د:  فرهاد قصه، شعر می سراید و سرمقاله ی سیاسی برای نشریه ی زمانه  می نویسد و در رأس دغدغه هایش، دفاع از آرمان های مصدق و آزادسازی اش از بند ستم است. او می خواهد نهضت مصدق را زنده بدارد. از سوی دیگر بر آن است که در برابر نامردی ها و نامرادی های روزگار قد علم کند. و به شکست های پیاپی عشقی خود، پاسخی درخور دهد. او خوب می داند اگر سرنوشت سیاسی یک فرد به عشق گره بخورد؛ گویا این عشق است که مقاوم و ماندگار است و حنای سیاست رنگ می بازد و جان فشانی در راه سرزمین نیز با عشق، معنا پیدا می کند. اما در پایان، درمانده از عشق و سیاست، سر از زندان خاطرات در می آورد.

     د:  قباد قصه هم حیران از این که داماد دیوان سالار باقی بماند یا خود را فرزند نصرت بنامد و به اتکاء بلقیس، انگشتر پادشاهی در دست کند و خود را وارث تخت و تاج و سرمایه های اجتماعی و اقتصادی بزرگ آقا بداند. و یا در رأس تمامی آرمان ها، به عشق شهرزاد بیاندیشد و هر کاری که منجر به رسیدن و تصاحب اوست؛ به انجام رساند. ولی خوب می داند رسیدن به معشوق در تقابل و کنتراست همه ی ثروت و قدرتی است که از دیوان سالار به یادگار برایش باقی مانده است. لذا در آخرین تصمیم، همه را آزاد می کند تا خود رها شود. شاید دریافته بود که عشق مستلزم گذشتن از ثروت، قدرت، حیثیت، شهرت و محبوبیت است.

      و:  اما شهرزاد قصه گو در کشاکش عشقی بی پایان در چنبره ی سلطه ی بی تنازل دیوان سالاران گیر افتاده است. گاه دل به فرهاد می بندد و گاه به قباد. اما دلدادگی اش حاصل کشمکش هایی است که دیگران برایش تدارک دیده اند. در حقیقت او قربانی قدرت ها است. و عشق بهانه ای برای پر کردن فضای کینه توزانه ی قدرتمندان. دیالوگ های بین او و فرهاد و قباد بود که صحنه های دلخراش عقده ها را تلطیف می کرد. اما در نهایت آنچه نصیب او گشت؛ تنهایی بود. پدیده ای که خود می تواند حاصل عشق یا ناکامی از عشق باشد.

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 244 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 18:55