مشعوف به نوشتن

ساخت وبلاگ

   

مشعوف به نوشتن

سخنرانی در جمع اصحاب قلم

      خرسند و خوشوقتم که در جمع اصحاب قلم حضور دارم. فرصت را مغتنم می شمارم و چند دقیقه ای پیرامون نوشتن، مطالبی را عرضه می نمایم. از نگاه من نوشتن دو پیش فرض دارد یکی خواندن و دیگری شنیدن.

     با خواندن، حقایق هستی قابل درک و ذهن افق گشایی می شود. از این رو قرآن با خواندن و اقرا باسم ربک آغاز شده است. البته شاید در اینجا مراد فراخواندن باشد ولی هر چه هست توصیه ی مبارکی است.

     تردیدی نیست که خواندن هم پیش فرض هایی دارد که یکی از آنان احساس نیاز است و نیاز نیز ناشی از آگاهی به جهل است. وقتی سقراط را به دانایی توصیف کردند؛ خود بر این باور بود که من به جهل خویش باور دارم و دیگران نه. همین اشراف به جهل است که آدمی را به خواندن ترغیب می کند و عطش می آفریند

آب کم جو تشنگی آور به دست      تا بجوشد آبت از بالا و پست

     هر چند عرفا ما را به رهایی از دانستگی تشویق می کنند ولی همین امر هم نیازمند به دانستگی است. تشنگی و گرسنگی ناشی از آگاهی به جهل، آدمی را حریص به خواندن می کند و هر چه بیشتر می خواند در می یابد که کمتر می داند. گویا خواندن بسان آب شوری است که به قول مولوی مستسقی را هم می کشد و هم می کُشد

گفت من مستسقی ام آبم کشد      گرچه می دانم که هم آبم کشد

هیچ مستسقی بنگریزد زآب      گر دو صد بارش کند مات و خراب

    اما این کشیدن و کشتن، سبب درک جدیدی از هستی می شود. به تعبیر رومن رولان ما کتاب را نمی خوانیم بلکه خود را در کتاب می خوانیم.  یعنی پیش از آن که هستی ادراک شود؛ ما به هستی خود وقوف می یابیم اگرچه این وقوف چیزی جز درک هستی نیست(وحدت وجود) چون نهایت ادراک، درک نسبیت است و نقصان

همچو مستسقی کز آبش سیر نیست    بر هر آنچه یافتی بالله ماییست

یا به قول نظامی

هر چه در این ره نشانت دهند        گر نستانی به از آنت دهند

       خواندن، غور کردن در آفرینش هستی و غوطه ور شدن در وجود خویش است. بنابراین خواندن در معنای موسع کلمه همان اندیشیدن است . انسانی که می اندیشد می خواند و او که می خواند می اندیشد. در پی خواندن های مکرر است که آدمی می شنود و به خطاب بشنو می رسد. فاذا قری القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلکم ترحمون() یکی از شگرد های مخالفان پیامبر "لاتسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه" بود غافل از این که قرآن چون خواندنی است؛ شنیدنی نیز هست.

    پیامبران الهی چون هستی را می خواندند حق را می شنیدند همان که در قالب وحی نمود و بروز داشت و به درجات وجودی، دیگران هم از آن برخوردار می شدند

آن که کرمناست و بالا می رود     وحی اش از زنبور کی کمتر بود

پس پیش فرض دوم نوشتن، شنیدن است

بشنو از نی چون شکایت می کند    از جدایی ها حکایت می کند

    نی تمثیل زبان هستی است گویا با خواندن، خلاقیتی شکل می گیرد به نام شنیدن. یا همان وحی و شعور مرموزی که موجب جاودانگی بشر است. این که گفته می شود

نشنو از نی نی نوای بینواست             بشنو از دل دل حریم کبریاست

نوعی کژتابی و بدفهمی از سخن مولوی است. چون منظور از نی، همان نوای دل است.

       با وجود این دو پیش فرض در می یابیم که نوشتن حاصل خواندن و شنیدن است. البته با اندکی تسامح و تأمل می توان گفت نوشتن ناشی از شنیدن است. که آن هم از پی خواندن به دست می آید. حال با این نگاه می دانیم که نوشتن یعنی عبور از سنگلاخ های خواندن و شنیدن. نوشتن پس از شنیدن نوعی خواندن محسوب می شود یعنی ما دو نوع خواندن داریم یکی پیش از شنیدن و دیگری پس از شنیدن. که بر دومی نوشتن هم اطلاق می شود.

       نکته ی نهایی آنکه تجربه ی نوشتن نوعی معناداری و معنادرمانی است. به گاه نوشتن آدمی از خود بی خود و از جسمیت رها می شود. و به معنا می رسد. به یک نشاطی دست می یابد و او را درمان می کند. از این رو هنگام نوشتن و حتی خواندن، جسم سهم خویش را با نوشیدنی طلب می کند.

      پس ما صاحبان قلم باید بر خود ببالیم که فارغ از هیاهوی هستی به خواندن و نوشتنی مشغول و مشعوف هستیم. با پاسداشت قلم است که تفنگ از کار می افتد چرا که هنر تفنگ تخریب و زیبایی قلم نشاط و تهذیب است.

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 206 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 18:55