معمای هستی

ساخت وبلاگ

معمای هستی

        همواره این گزاره ی گهربار از پیامبر اکرم(ص) را در ذهن خود مرور می کنم " چنان که می زیید؛ می میرید و آن گونه که می میرید برانگیخته می شوید." اما کیفیت زندگی باید چگونه باشد که با مرگ و رستاخیز همخوانی داشته باشد؟ طبیعتاً این امر به کنش اجتماعی و اخلاقی و بهره گیری از آموزه های وحیانی برگشت دارد.

      فریدریش نیچه تمام اندیشه اش بوداوار به زایش تراژدی و پاسخ به این زایش در قالب " چرا در زندگی رنج می بریم؟ " خلاصه می شود. یوستین گرودر در کتاب دنیای سوفی در پاسخ به اعترافات سنت اگوستین می گوید: زندگی کوتاه است در این زندگی چگونه باید زیست؟

     اگزیستانسیالیست ها به پرسش اساسی از هستی و هستنده می پردازند و در نهایت به دو پاسخ، عشق به خدا در کمال ناامیدی(کی یر کگارد) و پوچ گرایی و بیهوده زیستن(سارتر، کافکا) می رسند. فیلسوفان هم بیش از آن که در پی پاسخ به سؤالات از جنس حکمت عملی(چگونه زیستن) باشند در پاسخ به پرسش های بنیادین هستی درمانده اند(حکمت نظری) عارفان نیز به نوعی از زندگی معتقدند و می پردازند که با خواسته های پرفراز و فرود آدمی در جهان مدرن به ظاهر در تضاد و تناقض است.

     جامعه شناسان سیاسی هم همواره دغدغه ی قدرت و ثروتِ اندکی از انسانها را دارند که باید تعمیم یابد و همه از آن ها برخوردار شوند(حقوق شهروندی) در کش و قوس این خواستن ها و دل سپردن ها مؤلفه های کنترل، چه از نوع دینی اش و چه از جنس حقوقی و اجتماعی اش تاکنون نتوانسته است لجام محکمی بر افزون خواهی انسان ها بزند و هم چنان این سؤال پابرجاست که چگونه باید زیست؟

        چه کسی در طول تاریخ انسانی مدعی شده است که زندگی وفق مذاقش بوده است. اگر بگوییم پیامبران و امامان و اولیای الهی از زندگی بهره ی فراوان برده اند و به جهان خرم از آن بوده اند که جهان خرم از اوست(سعدی) پس با این همه زجرها و شکنجه ها و تبعیدها چگونه کنار آمده اند؟ مگر اینکه در مقام پاسخ بگوییم

در بلا هم می کشم لذات او        مات اویم مات اویم مات او

       عارف هر چند با رنج ها زندگی می کند اما در دلش شوق وصال محبوب موج می زند چنان که سعدی می گوید:

همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد       اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی

     آیا این یک امر پاردوکسیکال نیست که کوچکی و بزرگی، طولانی و کوتاهی، زندگی و مرگ در کنار هم بر سر یک سفره می نشینند. به قول جبران خلیل جبران در کتاب پیامبر وقتی سر بر بالشت گذاشته اید و خوابیده اید؛ بدانید که انبوهی از غم زیر بالشت شماست. بنابراین غم و شادی، امید و ناامیدی، رضایت و عصبانیت، خشم و مهربانی در این جهان دست دوستی و برادری به هم داده اند تا ما را به سر منزل مقصود رسانند. گویند عسل و خربزه با هم نمی سازند گفت: چرا اتفاقاً این دو با هم ساختند و مرا از پای در آوردند.

         با وجود این تناقض نماها آدمیان را دو عمر نداده اند که به یکی تجربه و به دیگری زندگی را از سر بگیرد. در این جهان تجربه و عمل تواَمان نصیب ما می شود پس باید در همین دنیا با آنها ساخت و سوخت. یعنی معمای هستی حل ناشدنی است.

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 193 تاريخ : جمعه 12 آبان 1396 ساعت: 11:25