فراغتی و کتابی(10)

ساخت وبلاگ

 

در کنار کتابخوانی من چند حادثه اتفاق افتاد که بیان آن هم خالی از لطف نیست. چون معتقدم پاره ای شنیدن ها و دیدن ها هم نوعی مطالعه محسوب می شود.

1- دکتر صادق زیباکلام گذرش به دیلم بوشهر افتاده و در جلسه ی سخنرانی اش امام جمعه شرکت کرده بود و او هم بهت زده از حضور ایشان گفته بود: من هرجا می روم یا امام جمعه مانع از حضور من است و یا می گوید: بگذار بیاید و برود بی خیال. اما اولین بار است که یک امام جمعه در مجلس سخنرانی من نشسته است و این از علائم ظهور حضرت حجت است. دوستی داشتم می گفت ظاهرا امام زمان از بندر دیلم ظهور می کند. زمانی از آن سخنرانی نگذشته بود که در جلسه قرآن خوانی بوشهریها، فردی که طرف راستم نشسته بود گفت: کسی که در طرف چپ نشسته می شناسی؟ گقتم بله آقای فلانی است گفت نه حاج .... است ایشان یکی از اصحاب امام زمان است. بهت زده به او نگریستم و به یاد سخن زیباکلام و دوستم افتادم که داشت حرفهایشان درست از آب در می آمد. چرا که بغل دستی من هم اهل بندر دیلم بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

2- اخبار روزمره در این ماه متنوع و پرملات بود. البته رسم رسانه ها بازگویی اخبار غم آلود و ساختارشکن است. اخبار شادی آورش همان مطالعات من بود که دور از چشم رسانه ها و فضای مجازی شکل می گرفت که بخشی از آنها در همین سلسله نوشتارها انعکاس یافته است. اما دو خبر ناگوار استان هرمزگان یکی الحاق پنج روستا به استان فارس به بهانه ی دستیابی فارس به دریا بود که ناکام ماند. و دیگری مرگ دو محیط بان هرمزگانی و یک محیط بان فارسی بود که بی ارتباط با خبر اول هم نبود. چه فرق می کند دست درازی به آهوی بیابان یا ماهی دریا هر دو از یک قماشند. اما یکی تلفات انسانی داشت و دیگری تلفات سیاسی و ذهنی. من نمی دانم این حرص آدمی چه وقت به پایان می رسد؟ سرچشمه ی همه ی جنگ ها و درگیریها همانا حرص و آز آدمی است. اخیرا مطلبی خواندم که آزمندان همه چیز را دوتا می بینند یعنی یکی اش برای من و آن دیگری برای دیگران. لوچی هم بد دردی است. پس مولوی راست گفته

هر که را جامه زعشقی چاک شد    او زحرص و عیب کلی پاک شد

حریصان لوچان روزگارند و چاره اش اندکی عشق است که ندارند.

3- اخبار داخلی یکی برملاشدن حقوق های نجومی بود که در راستای حرص آدمیان قابل توجیه است و دیگری ناکارآمدی دولت تدبیر است که آن هم بماند. اما اخبار جهانی که زیاد بود و در رأس آن آشوب های جنگی در منطقه است که به داعش نسبت داده می شود. این غده ی سرطانی که جوامع اسلامی را محتاج یک جراحی سیاسی و اساسی کرده است و نگاه به دین و ایدئولوژی را خدشه دار نموده است. وجه مثبت آن شاید تجدید نگرش سیاستمداران و حاکمان کشورهای اسلامی است که امیدوارم روزی جامه ی عمل بپوشد. زخم نشسته بر پیکر دین اسلام نیازمند التیام جدی است. و این جراحی منجر به تحولی در بینش و کنش مسلمانان خواهد شد. و در نهایت به سکولار شدن جوامع اسلامی خواهد انجامید.

4- تلخی روز آخر رمضان بر حوادث تلخ پیشین افزود و آن مرگ نابهنگام کارگردان نامی ایران عباس کیارستمی بود. با افکار و آثارش مأنوس بودم. یاد آن روزهایی افتادم که تمام فیلم هایش را جستجو می کردم و با نقاشی ها و عکس هایش هم عکس ذهنی گرفته و گزیده هایش از سعدی و مولوی و حافظ را مرور می کردم. او مرگ را از نگاه فلسفی چون طعم گیلاس می دانست. و دغدغه کودکان را پاس می نهاد. تولد و مرگ، کودک و پیر سوژه فیلم هایش بود. گویا آغاز تا پایان زندگی را حرکتی در جهت تحول و دگردیسی می دانست. او روایتگر لحظه های پر اضطراب خردسالان و کهنسالان بود. که یکی از زیستن می ترسید و دیگری از مرگ. ولی برای کیارستمی همه چیز حل شدنی بود. در نهایت به خانه دوست رسید و لقای الهی را دریافت. همان نیمه شب یادداشتی برایش نوشتم و به فضای مجازی ارسال داشتم که متنش این بود.

"مرگ هر آدمی همیشه هاله ای از بهت زدگی پدید می آورد. ادراک حضور ناگهانی نیستی و تسلیم شدن به این یقین که چیزی براستی واقع شده است بسیار ناگوار است."(عیش مدام ص 209)

هر چند مرگ آدمی همواره ناگهانی جلوه می کند اما مرگ کیارستمی کارگردان بنام سینما برای من که با آثارش مأنوس بودم؛ ناگهانی تر بود. او بالاخره طعم گیلاس زندگی را چشید فیلم هایش بوی خانه ی دوست می داد و عکس هایش از طبیعت بی جان در هوای برفی زمستان نگاه متفاوتی را به رخ می کشید. انتخاب هایش از سعدی و حافظ و مولوی که ادیبان زمانه را به ستوه آورد. حکایت متفاوت او از هستی بود. روحش شاد.

این متن را در فضای فیس بوک و اینستگرام حک کردم تا دوستانم دریابند. پیش از این از واژه ناگهانی تصور دیگری داشتم اما در متن منقول از یوسا دریافتم که ناگهانی بودن مرگ ناشی از ادراک نیستی است نه هستی. ما اغلب عمرمان را با نیستی ها سپری می کنیم و از آنها بهره گرفته؛ هستی خود را معنا می بخشیم. حالا می دانم چرا مولوی می گفت

پس عدم گردم عدم چون ارغنون   گویدم کانا الیه راجعون

 

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 152 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 4:54