نکته های نیکو(3)

ساخت وبلاگ

(76)

آزمون پذیری این جهانی

یکی از وجوه اشتراک قرآن و عرفان این است که گزاره های آنها کاربردی این جهانی دارد و صرفا وعده ی اخروی و فرجام شناسانه نیست. به قول علی دشتی، علت این که بسیاری از اوامر و نواهی دینی سست و متروک می ماند، برای این است که هادیان دین عواقب تخلف از آن اوامر و نواهی را به دنیای دیگر محول کرده اند.(قلمرو سعدی ص 282) و این که حافظ می گوید: من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود/ وعده فردای زاهد را چرا باور کنم

اشاره به همین راستی آزمایی مدعیات خود دارد. وقتی مولوی از استدلالات شیطان برای دست درازی به روان آدمی پرده بر می دارد و یا داستایوفسکی در رمان برادران کارامازوف انواع حیله های شیطانی را برمی شمرد، در حقیقت حال و روز نفس و شیطان را در همین جهان تشریح می کند. هر چند مولوی شیطان را تجلی نفس می داند.

نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند/ در دو صورت خویش را بنموده اند

چون فرشته و عقل کایشان یک بدند/ بهر حکمت هاش دو صورت شدند(مثنوی 3/4050)

البته برخی وعده ها تحققش آن جهانی است چرا که این جهان ظرفیت بروز آن را ندارد ولی مهم این است که ما در همین جهان آثار خوب و بد آن اعمال را مشاهده می کنیم. مثلا در قرآن آمده است انّ الصلاة تنهی عن الفحشا و المنکر (عنکبوت/45) پلشتی ها و بد کرداری ها دو امر این جهانی هستند و نماز خواندن مانع بروز آنها می گردد. حال اگر نمازی این اثربخشی را نداشت بیانگر این است که آن نماز حقیقی نیست. البته شاید بتوان گفت: نماز به درجاتی ما را از بدی ها و پلیدی ها باز می دارد ولی بهتر این است که نمازگزار به بدی ها رویکرد نداشته باشد. فلسفه ی روزه، دوری جستن از خواسته های نفسانی و شهوانی است. اگر یک ماه تمرین ما را به خوردن بیشتر تشویق نماید اثر چندانی متوجه روزه نیست.

گاه قرآن با صراحت و صرافت می گوید: فتمنواالموت ان کنتم صادقین(بقره/94) یعنی یکی از نشانه های اولیای الهی استقبال از مرگ است لذا از مدعیان دروغین و افراد به ظاهر وابسته به خدا تمنای مرگ می کند. اما مرگ هراسی فرد نشانه ی این است که فرد شایستگی حضور در جرگه ی اولیایی حق را ندارد. مواجه ی با مرگ بهترین محکّ ایمان ورزی انسان هاست. آنهایی که دم از خدا و آخرت می زنند در هنگام مواجه ی با مرگ کاملا آشکار می شود که تا چه حد بر ایمان خویش استوار و راسخ هستند. نه فقط در موقع مرگ بلکه در برخورد با شدائد زندگی اهل ایمان هیچ گاه دچار خوف و حزن نمی شوند ان اولیا الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون(یونس/62) اقبال لاهوری چه زیبا گفته است

نشان مرد مؤمن با تو گویم/ که چون مرگش رسد خندان بمیرد

یا مولوی در باره ی آزمون پذیری این جهانی مؤمن می گوید

مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد/ کافر از ایمان او حسرت خورد

در سوره ی رعد آمده است الا بذکر الله تطمئن القلوب(/28) معنی اش این است که آرامش اساسی در یاد خدا شکل می گیرد. یا در باره ی همین دنیا می گوید: من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیلا( اسراء/72) به تعبیر امروزین، این آیات و اشعار به سکولار بودن اعمال اشاره دارد یعنی کارهای انسان در همین جهان قابل سنجش و آزمایش است. از همه صریح تر آیه پایانی است که می فرماید هر کسی در این جهان درکی از حقیقت ندارد در جهان دیگر هم چنین است. معلوم می شود به تعبیر ملاصدرا روح به اندازه ی دانش و فهم ما به تحول می رسد. بنابراین این آیات و اشعار را باید حمل بر آزمون پذیری این جهانی ادیان کرد اما آخرت گرایی و فرجام شناسی روی دیگر سکه است.

(77)

یلدای زندگی

یکی از سنت های دیرپای ایرانیان بزرگداشت شب یلدا است. در باره ی فلسفه ی آن قلم ها به چرخش درآمده و مطالب فراوانی نوشته اند. اما تصور می کنم مهمترین عامل وجودی این سنت، احترام به بزرگترها و گذراندن شبی در کنار آنها بوده است. مطمئنا ماندگاری یک سنت دلیل روشنی بر ارزشمند بودن آن است و باید مانند دیگر سنت های نیکو آن را پاس داشت. اما به سنت ها هم می توان ایراد گرفت و آنها را مورد نقد قرار داد.

اسکات فیتزجرالد رمان نویس امریکایی می نویسد: دو هفته ی دیگه بلندترین روز ساله؛ شماها شده که از مدت ها پیش منتظر بلندترین روز سال بمونید؟(گتسبی بزرگ، ترجمه کریم امامی، ص 30)

آیا همین متن کوتاه شما را به این اندیشه فرا نمی خواند که چرا غربی ها همواره در انتظار بلندترین روز سال هستند و ما در انتظار بلندترین شب سال؟ چرا آنها روشنایی روز را دنبال می کنند و ما تاریکی شب را؟ یک کسی نیست به ما بگوید: مگر روز بلند خدا چه عیبی دارد که شما در تاریکی پی چیزی می گردید؟

تصور نمی کنید که شب یلدا ارمغان قداره بندان تاریخ برای فرار از روشنایی است به این که در ظلمت شب، ظلم زمانه را به فراموشی بسپاریم. و بی خیال روز و زور شویم. گویا تزویرها هم در تاریکی ها بیشتر می درخشند. هر چند برخی شب یلدا را نشستن به امید روشنایی روز تفسیر کرده اند.

چه رابطه ای بین پیشرفت و توسعه ی یک کشور با فال حافظ و خوردن هندوانه وجود دارد؟ این سنت دیرینه، حکایت و روایت چه چیزی است؟ هنوز هم باید طرح پرسش کنم یا خواننده خود در پی پرسش و پاسخ های فرضی برآمده است.

(78)

زمان حال

شعار امروزی روانشناسان این است که در حال زندگی کنید. کتاب در حال زیستن تانن و نیروی حال اکهارت توله و راز راندا برن نمونه ای از این دیدگاه است. زمان حال حائل بین گذشته و آینده است و با واژه ی اکنون در فارسی ادا می شود و در روایات و ابیات نیز بسیار بدان توصیه شده است.

اما پرسش اساسی این است که آیا زمان حال به دقت فلسفی وجود خارجی دارد یا این که امری انتزاعی است؟ پاره ای فلاسفه زمان حال را برزخی بین دو زمان گذشته و آینده دانسته اند. هانری برگسون فیلسوف معاصر فرانسه می گوید: وقتی فکر می کنیم که حال دارد فرا می رسد هنوز حال وجود ندارد. و وقتی فکر می کنیم که حال وجود دارد دیگر گذشته است.(سرگذشت فلسفه براین مگی ترجمه حسن کامشاد ص ۲۱۴) در حقیقت هر گفته یا عملی که رخ می دهد یا متعلق به گذشته است یا آینده. شاید توجه به خود عمل و تأثیر گذاری آن در دو زمان دیگر حال شمرده می شود.

از سوی دیگر شاید از آن رو که موجودات زمانمند هستند و یا به قول هایدگر هستی همان زمان است. ما ناچار از استفاده از زمان هستیم و محدودیت ما این اقتضا را دارد. و شاید برای این که زمان را فراموش کنیم و خود را از زمان و ساختار آن رها کنیم؛ زمان حال را به کار می گیریم.

بنابراین زمان حال مرز بین دو زمان است و زیستن در این مرز، حسی را متوجه انسان می کند تا او صرف نظر از پیامدها و نتایج عمل به خود عمل بیاندیشد. گویا در خلاء و بی زمانی آدمی بهتر پرورش پیدا می کند و سرحال تر می شود و از این رو حال داشتن را به حال زمانی معنا کرده اند. یا از زاویه ی بودایی، رهایی از تعلقات و دانستن است که موجب آرامش می شود.

توصیه ی عارفان برای گذر از زمان تداعی همین معناست. چنان که مولانا جلال الدین می گوید:

لامکانی که درو نور خداست
ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش نسبت به تست
هر دو یک چیزند پنداری که دوست
یک تنی او را پدر ما را پسر
بام زیر زید و بر عمرو آن زبر
نسبت زیر و زبر شد زان دو کس
سقف سوی خویش یک چیزست بس
نیست مثل آن مثالست این سخن
قاصر از معنی نو حرف کهن

(79)

آزادگی آدمی

از پرفسور پوپر پرسیدند: هر که کتاب جامعه باز و دشمنان آن را مطالعه کند؛ می تواند به این نظر برسد که افلاطون برای شما ریشه ی همه ی شرارت ها، همه ی مهملات فلسفی و همه ی استبدادهای سیاسی است و او پاسخ می دهد: از این کتاب نباید چنین برداشتی کرد.

من نوشته ام که افلاطون بزرگترین و اندیشه ورزترین فیلسوفی بود که تاکنون وجود داشته است. اما اصول او به نظر من هولناک است. بدیهی است که بسیاری از اصول اخلاقی او با در نظر داشتن و نیت خاصی که افلاطون در آن قرار داشت قابل توضیح است. با این همه چنین به نظر می رسد که او این تصور را از انسان مادون(زیر دست) داشته است که مثل گاو و گوسفند باید با او رفتار کرد و حکمرانان در قبال او حداکثر تا این حد احساس مسئولیت کنند که شبان در قبال رمه اش. آری این نگرش افلاطون که در کتاب جمهور او با آن مواجهه می شویم برای من غیر انسانی است.(در جست و جوی معنای زندگی، تدوین و ترجمه خسرو ناقد ص 76)

متاسفانه در پاره ای از روایات اسلامی ما هم این نگرش برجسته شده است و بزرگان دین بسان چوپان و مردم را رمه فرض کرده اند. برخی این تمثیل را بر خدا و بندگانش نیز روا می دارند. پس کرامت و حریت انسانی چگونه قابل توجیه است؟ آیا رمه گی با آزادگی آدمی همخوانی دارد؟

(80)

آرامش قلب

از آنجایی که خدا مظهر صلح و آرامش است تا وقتی که در آرامش و آسودگی خاطر غوطه ور نشوید، خدا را نخواهید شناخت(راز موفیت و آرامش درونی، وین دایر ص 98)

با خواندن این جمله دریافتم که می توان از آیه ی الا بذکرالله تطمئن القلوب() برداشت دیگری داشت. به این که برای رسیدن به خدا باید آرامش درونی رسید. بنابر این نه فقط یاد خدا آرام بخش دل هاست بلکه آرامش قلب نیز موجب یاد خدا می شود. برای کسانی که خدا را در درون جست و جو می کنند معنای دوم کاربردی تر است.

ضمن آن که حدیث قدسی لایسعنی ارضی و لاسمایی بل یسعنی فی قلب عبدی المؤمن هم گواهی بر این برداشت است. وقتی خدا در قلب آرام مؤمن جای گرفت، نوعی هم افزایی ایجاد می شود. و این آرامش محصول بی تعلقی نسبت به حوادث پیرامونی و گفته ها و برداشت های دیگران است. پس انسان رها شده از غیر خدا می تواند به دریافتی ناب از خدا برسد و چنان که یاد خدا آرام بخش دلهاست آرامش قلب هم می تواند موجب دریافت یاد خدا شود.

(81)

ادبیات مسأله گرا

تزوتان تودوروف بلغاری- فرانسوی کتابی دارد به نام ادبیات در مخاطره که محمد مهدی شجاعی آن را به فارسی ترجمه کرده است. وی که در سال 1956 به دانشگاه صوفیه رفته و رشته ی ادبیات خوانده است، در می یابد که علوم انسانی زیر سیطره ی ایدئولوژی رسمی نیمی دروس فضل فروشانه و نیمی دیگر تبلیغاتی، معیار ارزش گذاری آثار قدیم و جدید و میزان تطابق شان، آموزه های مارکسیسم لنینیسم است. ولی او راهی دیگر را برمی گزیند - در جلوت به سکوت به نشانه ی رضایت و در خلوت زندگی، سرشار از مطالعات و جلسات – به این که چگونه می توان از ادبیات حرف زد و در عین حال تسلیم قید و بندهای ایدئولوژیک حاکم نبود؛ نوعی بینش قوی پاتولوژیک را دنبال می کند.

نویسنده به عنوان یک منتقد ادبی، فیلسوف، نشانه شناس و جامعه شناس از ادبیات ایدئولوژیک و بسته ی بلغارستان کمونیستی رهایی یافته و به جهان باز ادبیات مسآله گرای فرانسوی دوران مدرن روی می آورد. به این ترتیب از سطح محتوای سفارشی و فرمایشی و کلیشه ای ادبیات فاصله گرفت و در عوض به فرم های ادبی نزدیک شده و با رولان بارت فرانسوی تز دکترایش را می گذراند و به نقد روش های ناکارآمد تدریس ادبیات در مدارس و دانشگاه ها پرداخته و می تواند لذت ادبیات باز و آزاد و غیر ایدئولوژیک را بچشد و به دیگران بچشاند.

او از یک فرمالیست ساده و تک بعدی به یک تحلیلگر دیالکتیکی و غیرایدئولوژیک تبدیل شد و دریافت که ادبیات بسته هرگز اجازه ی سؤال به او نمی دهد و در مقام سؤال از این که ادبیات به چه کار می آید؟ می نویسد: وقتی افسردگی به ستوهمان آورده، دستمان را می گیرد و نزد انسان های اطرافمان می برد؛ جهان را بهتر به ما می شناساند و یاریمان می دهد بهتر زندگی کنیم. چنین نیست که ادبیات پیش از هر چیز مرهم روح باشد بلکه راهی برای کشف جهان است و می تواند از درون متحولمان کند.(ص 68)

او معتقد بود که ادبیات به یک ابژه ی زبانی بسته تبدیل شده است لذا به نقد فرایندهای تولید ادبیات پرداخت و دریافت که رویکرد سنتی، گفتمان مسلط تام و تمام تاریخ ادبیات و ادیبان است و رویکرد نوین را تجسم یک تفکر، یک احساس و نمادی از تفسیر جهان دانست. در نهایت او به یک ساخت شکنی متن رسید که پرسش از حقیقت متون هرگز به پاسخی نمی رسد. زیرا حقیقت متون اگر وجود هم داشته باشد تا ابد دسترسی ناپذیر است.

(82)

شیعه شناسی

رومن رولان می گوید: هیچ وقت کتاب را نمی خوانند. بلکه آدمی خود را در کتاب می خواند. این یک نکته ی هرمنوتیکالی است. یعنی هر فرد را می توان به نوع خواندن کتاب هایش شناخت. مطالعه آدمی را از احساس و اراده پر می کند. کتاب ها می شوند حیاتش و خوراکش.

دو جلد کتاب چشم انداز معنوی و فلسفی، اسلام ایرانی اثر هانری کربن با ترجمه ی انشاالله رحمتی مورد مطالعه قرار دادم. پروفسور هانری کربن که در ایران بسیار شناخته شده است، از شاگردان لویی ماسینیون فرانسوی است که سال ها کوشش پژوهشی خود را بر روی ابعاد عرفانی تشیع متمرکز کرده بود. از سهروردی گرفته تا روزبهان و از ابن سینا تا علامه طباطبایی. حجم وسیعی از تحقیقات او پیرامون شناخت تشیع در ایران و عرفان شیعی است. کتاب چشم انداز معنوی و فلسفی، اسلام ایرانی او در چهار جلد حاصل این پژوهش هاست. در جلد اول به پیشینه ی معنویت در ایران و ارتباط آن با اسلام پرداخته و در جلد دوم شخصیت سهروردی را با توجه به کتاب هایش مورد واکاوی قرار داده است. در دفتر سوم که اخیرا به چاپ رسیده روزبهان بقلی شیرازی به عنوان فصل ممیز تصوف ایرانی از رهبانیت مسیحی را به معرفی نشسته است. و جلد چهارم اختصاص به اندیشه های سید حیدر آملی دارد که او هم از شخصیت های محوری عرفان شیعی و ایرانی است. البته علاوه بر این چهار جلد، کتاب های دیگری از این پژوهشگر معاصر فرانسوی در دست است که می توان گفت تمام آنها در سال های اخیر به همت دکتر رحمتی به زیور طبع آراسته شده است. از جمله کارهای این محقق تصحیح و مقدمه نویسی بر کتاب جامع الانوار و منبع الاسرار سید حیدر آملی از عرفای بزرگ قرن هشتم و دیگری شرح شطحیات روزبهان بقلی شیرازی است که توسط دکتر محمد علی امیرمعزی با مقدمه ای مفصل به فارسی برگردانده شده است. همو که در سال های اخیر کتاب تشیع ریشه ها و باورهای عرفانی او توسط نورالدین الله دینی به فارسی ترجمه شده است و در یک تریلوژی شیعه شناسی قرار دارد که اولی آنها سید حسین مدرسی طباطبایی با کتاب مکتب در فرایند تکامل و نفر سوم این مجموعه دکتر حسن انصاری با کتاب تشیع امامی در بستر تحول است

در هر صورت آثار هانری کربن برای ما ایرانی ها سرمایه ی عظیمی است خصوصا که گستره ی اندیشه اش از ابن سینا تا علامه طباطبایی را فرا می گیرد و مجموعه ی گفتگوهایش با علامه در کتابی زیر عنوان شیعه توسط سید هادی خسروشاهی به چاپ رسیده و خواندنی است. او تجلی اسلام را در تشیع به واسطه ی ولایت باطنی و ظهور مهدوی جستجو می کرد.

(83)

هنر الهامی

شعر آن است که در اندیشه ی شاعر به همان صورت شعری جلوه کند نه این که در قالب نثر بوده و مضمون آن به شعر تبدیل شود و به تعبیر دیگر به نظم در آید. حال تفاوت نظم و شعر بهتر دریافت می شود. هر چند کلام منظوم هم هنر است و کار بزرگانی چون ابن مالک در ادبیات عرب و ملاهادی سبزواری در منطق و فلسفه و بحرالعلوم در فقه و امید مجد درخلق قرآن منظوم، ستودنی است ولی شعر نیست. شعر از دل بر می خیزد و بر زبان جاری می شود بدون حضور متنی پیشینی.

این که فردوسی و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ در ادب فارسی ستاره وار همواره می درخشند چون زبانشان الهامی است و از همان نخست شعر سروده اند. حتی من معتقدم که هیچ کدام در پی ویرایش شعر خود برنیامده اند و نسخه بدل ها، حاصل کژخوانی شعردوستان دوران بوده است.

سلطان ولد در آغاز کتاب ابتداء نامه در پاسخ به برخی علما که شعررا تحقیرمی کنند، می گوید: شعر اولیاء، همه تفسیر است و سرّ قرآن. زیرا که ایشان از خود نیست گشته اند و به خدا قائم اند. حرکت و سکون ایشان از حق است که قلب المومن بین اصبعین من اصابع الرحمن تقلبه کیف یشاء.... به خلاف شعر شعراء که از فکرت و خیالات خود گفته اند و از مبالغه های دروغ تراشیده و غرضشان از آن اظهار فضیلت و خودنمایی بوده است شعراء، شعر اولیاء را که از ترک حرص و فنای نفس آمده است، همچو شعر خود می پندارند. نمی دانند که در حقیقت فعل و قول ایشان از خالق است. مخلوق در آن مدخل نیست زیرا شعر ایشان خودنمایی نیست خدانمایی است.

آنچه که در باره ی شعر گفته شد در دیگر آثار هنری هم قابل تسری است یک رمان نویس هم این گونه است. مقاله نویس هم یک طرح کلی دارد و بعد آن را پردازش می کند. سخنران واقعی هم در بیان ایده هایش با کلمات بازی می کند و واژه ها سلسله وار زاییده می شوند.

یک نقاش نیز آغاز و انجام کارش به دست خود او نیست گویا کسی قلمش را می چرخاند و در حین نقاشی به جلوه های دیگری می رسد. آهنگ ساز و موسیقی دان و مجسمه ساز هم از این قاعده مستثنی نیستند. هر یک به عشق اولیه کار خود را آغاز و در نهایت سر از ناکجاآباد در می آورند.

بنابراین همه ی هنرمندان با درجه ای از الهام به کار خود می پردازند و همه ی هنرها درعرصه ی اندیشه حاصل نوعی رویارویی با عالم ملکوت است. رمز ماندگاری و تازگی هنر پیشینیان در همین امر نهفته است. هنر الهامی است که در فراسوی زمان ومکان خلق می شود و در نتیجه در ورای تاریخ خود ماندگار می شود.

(84)

جهان گزینشی

من سال هاست با پدیده ای به نام تلویزیون قهرم. این نفرت شاید به پانزده سال پیش بر می گردد. زمانی که کتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی اثر ماندگار نیل پستمن، جامعه شناس برجسته ی آمریکایی، با ترجمه ی فارسی از آلمانی دکتر صادق طباطبایی را به مطالعه گرفتم. البته اکنون که به کتاب مذکور مراجعه می کنم، درمی یابم که این کتاب به تنهایی نمی توانسته مرا به این مسیر کشانده باشد. پس باید جنبه های دیگری نیز در شکل گیری این ماجرا دخیل بوده باشد. مثلا کتاب جامعه شناسی ارتباط جمعی ژان کازنو و یا برخی رفتارهای پیرامونی بی تأثیر نبوده اند. ولی در مجموع از این امر پشیمان نیستم. چرا که همین قهر موجب رابطه ی تنگاتنگی با کتاب و نوشتن شده است و مرا از مضرات تک منبعی بودن بر حذر داشته است. در کنار آن با رادیو رابطه ام بد نیست. و با شبکه های اجتماعی و رسانه های مجازی و مکتوب نیز گزینشی عمل می کنم. از نشریات زرد و حتی ماهنامه ها یا فصلنامه هایی که ایده ی خاصی را القا می کنند، بدم می آید.

ذکر این مسائل مقدمه ای بود برای طرح این موضوع که چگونه نفرت از چیزی موجب روی آوری به امری دیگر می شود. و این روی آوری نیازمند مطالبه ی مطلوب و گذر از وضع موجود است. به قول عرفا چون ما در جهان تزاحم ها به سر می بریم به ناچار در فضای اقیانوسی گزینش ها غوطه وریم. دریافت پیشین من از تلویزیون این بود که بسان پدیده ی منبر یک طرفه و مونولوگی است. و همین امر سبب بروز عنصر تقلید اجتماعی و القای تک منبعی می گردد. و امروزه این امر بر همگان مبرهن شده و طشت رسوایی آن از بام اندیشه ها بر زمین افتاده است. و مواجهه های مسخره گی و طنزی در فضای مجازی به نوعی ناشی از همین رویکرد سترونی است. یادمان باشد که تحول بینشی و تطور اندیشگی در فضای دیالوگی و گفت وگوی دوجانبه یا چند جانبه شکل می گیرد. و صد البته که ماندن در این جوّ مه آلود دردی را دوا نمی کند. بلکه نفرت از چیزی باید منجر به روی آوری به امری مطلوب شود. هر چند برخی دوست دارند در این فضای سرگردانی به سر ببرند. ولی در مقابل عده ای راه چاره را در خواندن و نوشتن جستجو می کنند. چکیده ی سخن آن که جهان تزاحمی، ما را به جهان گزینشی دعوت می کند و اقتضای ورود به این دنیا استفاده ی مطلوب از دگردیسی هاست.

(85)

یادداشت درمانی

فرد هنگام مطالعه ی کتاب گاهی به کلمه ای برخورد می کند که آن کلمه، تداعی کننده ی برخی از مشاهدات و خاطرات او می شود. و این امر باعث درون گرایی و منازعات ذهنی اش می گردد و با توقف ناخودآگاه، او ساعت ها چشم به همان کلمه دوخته است و در نتیجه، به حالت مبهوت، وقت و انرژی به هدر می رود و نوعی خستگی ذهنی، روحی و انفعال حاصل می شود. بدیهی است تا زمانی که آن موضوع را در حین مطالعه و یا انجام کار مورد نظر یادداشت نکنیم، همچنان بار سنگین آن موجبات مزاحمت و آشفتگی ذهن ما را فراهم می سازد. برای علاج این ازهم گسیختگی ذهنی توصیه می شود که همواره یک دفترچه یادداشت و قلم به عنوان یادداشت درمانی همراه داشته باشید.(اسرار تمرکز ذهن، احمد علامه فلسفی ص 13)

یادداشت بعضی گزاره های یک کتاب، گاه می تواند تبدیل به یک ایده شود. چند روز پیش وقتی داشتم خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی می خواندم، دریافتم که نویسنده به نقش بزرگانی چون امام موسی صدر، دکتر شریعتی، دکتر چمران و امام خمینی در تکوین شخصیت خویش اشاره می کند. در جلد سوم، ضمن انعکاس گفتگوی امام با پیتر اشتاین باخ، اسقف آلمانی در نوفل لوشاتو می نویسد: موقع خداحافظی امام به من گفتند: من فکر می کردم فقط آخوندهای ما پرحرف هستند این از آخوندهای ما پرحرف تر بود. من گفتم: آقا با این تفاوت که این بنده ی خدا تشنه است و برای دانستن بیشتر سؤال می کند اما زمینه های پرحرفی علمای خودمان را شما بیشتر می دانید!(ص 125)

یادداشت این گزاره چند روزی ذهن مرا به خود مشغول کرد تا این که کتاب اسرار تمرکز ذهن -که فرازی از آن در ابتدای این نوشتار آمده است- مطالعه نمودم. تصورم بر این رفت که شاید یکی از عوامل زیاده گویی پاره ای از روحانیان، گسیختگی ذهنی ناشی از دست به قلم نشدن آنهاست. تجربه نشان داده است افرادی که می نویسند، کمتر حرف می زنند. جالب است بدانید، طولانی ترین خطبه های حضرت علی(ع) به بیست دقیقه هم نمی رسد. به قول نویسنده ی کتاب، اصولا نگارش موجب آرامش و تقویت تمرکز ذهنی و حافظه می شود. چون عمل نوشتن نوعی حرکت است که مطالب را به صورت حسی، عینی و تصویری، بهتر به حافظه می سپارد.(ص 18)

بنابراین نوشتن عامل انسجام ذهنی و زبانی است. در نوشتن، کلمات جدید خلق می شوند و نویسنده همواره می تواند نوشته ی خود را ویرایش کند. این که توصیه ی می شود قبل از سخنرانی، مطالب خود را مکتوب کنید، اشاره به آثار مثبت نوشتن و تنظیم سخن است.

(86)

چرخش قدرت

من همواره نلسون ماندلا را می ستایم چون که سال ها پیش از مرگش سیاست را بوسید و آن را به معاونش سپرد و چند سال پایانی عمر خود، در کنار همسر و فرزندان و نوادگان اش سپری کرد. او وقتی پس از 28 سال از زندان آزاد شد، همه را بخشید ولی فراموش نکرد بعد به قدرت رسید و چند صباحی در قدرت ماند و پس از آن همه چیز را وانهاد و کتاب راه دشوار آزادی را که سرنوشت محتومش بود، نوشت و با خداحافظی از آزادی و بازی های سیاسی آرام جان داد. و در روستای زادگاهش به قول زرتشتیان زایش دومش را تجربه کرد.

البته مهاتما گاندی را هم می ستایم که پیش از این که کشته شود، سال های زیادی از عمرش را در راه کشتن نفس گذرانده بود. و با اشرام، مؤسسه ای که برای فقیران هندی تأسیس شده بود، می زیست و با یک لباس ساده و نیمه عریان، به عریان عرفانی رسیده بود. و جهان را پیش از رفتن، به فراموشی سپرده بود. او هم بسان ماندلا حکومت را به جانشین خود، جواهر لعل نهرو واگذار کرد و با تهیدستان و فروافتادگان نشست و برخاست می کرد. در پایان عمر وقتی تلاش کرد، جمعیت انبوه هند را با مسلمانان اتحاد بخشد، توسط یک سیک متعصب ترور شد.

این دو نمونه ی آشنا با ذهن شما را مثال زدم تا موضوع اصلی را با شما در میان بگذارم. من معتقدم که آدمیان در عالم دیانت و سیاست زمانی دارند که باید محدود بشود. ما وقتی پیشرفت می کنیم که دولتِ در چرخش داشته باشیم. فلسفه ی بازنشستگی در مدیریت همین است که دیگران جایگزین شوند و کسی مادام العمر حکومت و مدیریت نکند. برای این که قدرت نفسی بکشد باید آن را رها کرد. نباید به بهانه ی تکلیف دینی تا آخر عمر در قدرت ماند. هنر زیست دموکراتیک این است که قدرت در میان نسل ها بچرخد. تا نسل فعلی ما را مذمت نکند که قدرتشان به درازای عمرشان است. البته چرخش قدرت خاص مدیران نیست اهل منبر و سنگر نیز شامل می شود.

(87)

در جست وجوی معنا

سال هاست در جست و جوی معنای زندگی به این در و آن در می زنم بلکه معنایی بلند را بیابم که زندگی بیشتر آدمیان را در بر بگیرد. شاید معنایابی در زندگی نوعی خدایابی و خداگرایی را هم با خود داشته باشد. هر چند بیشتر مردم کمتربه معنایی در زندگی می اندیشند اما همه این نکته را در می یابند که بدون دلیل هم می توان زیست ولی خود واقفند که برای مردن یا خودکشی کردن باید دلایل زیادی را ردیف کرد. به عبارت دیگر بیشتر انسان ها از معنای زندگی چیزی جز زندگی را تعقیب نمی کنند ولی برای همان کمترین هم باید راه و چاره های مختلف جست و جو نمود. یا خود در پی پیمایش زیست هدفمند ورای زندگی معمولی بود.

در این باره کتاب های بسیاری خصوصا در جهان پسامدرن به رشته تحریر در آمده است و فیلسوفان زیادی در این باره قلم فرسایی کرده اند. در این ایام سخت مشغول خواندن کتاب در جست و جوی معنا اثر اسوالد هنفلینگ فیلسوف معاصر آلمانی با ترجمه ی امیر حسین خداپرست و غزاله حجتی هستم. این فیلسوف تحت تأثیر ویتگنشتاین دوم است و در کتابش ضمن طرح مباحثی از رابطه ی زندگی با خدا، رنج، مرگ و طبیعت، مطالب بسیاری در نقد اندیشه های آرتور شوپنهاور، تامس نیگل، جان استوارت میل، جان میلتون و دیوید هیوم دارد.

در این کتاب آدمی به بی پروایی فیلسوفان آلمانی در نقد گذشتگان و معاصران خود پی می برد. شاید علت پیشرفت سریع آلمانی ها در حوزه ی علوم انسانی همین جرئت دانستن شان باشد. گویا شعار محوری کانت برای عصر روشنگری همچنان کارآمد است. ما را ببین که حتی نمی توانیم به اندیشه ی هم عصران خود نقبی بزنیم تا چه رسد به گذشتگان که هاله ای از تقدس و تحریم آنها را در بر گرفته است. و هر گونه سخن خلاف، نوعی ارتداد فکری و مذهبی و کفرآمیز تلقی می شود. و بهتان هم پیشکش دینی آن خواهد بود.

(88)

شک و شبهه

پاره ای پرسش های جوانان و حتی نوجوانان که مبانی کلی دین و سیاست را به چالش کشیده و خانواده ها را آزار می دهد؛ ناشی از جسارت و جرئتی است که ذهن و زبان آنان بدان معطوف شده است. چرا که آنان در فضایی پر از شک و شبهه و مه آلود به سر می برند و هجوم پرسش های بی شمار امان را از آنان بریده است. این که منبع این پرسش ها چیست؟ و چگونه می توان به آنها پاسخ داد؟ تصور اولیه بر این است که این گونه پرسش ها از نفس شیطانی آنها بر می خیزد و یا ناشی از سرخوردگی و افسردگی ذهنی آنهاست. اما بر خلاف این تصورات شتابزده، نگاه نگارنده بسیار مثبت است چرا که جوانان ما در دوره ای از فترت فکری غوطه ورند و اندیشمندان جامعه را به مطالبه ی دلیل و اقامه ی استدلال فرا می خوانند. و برخی رفتارهای اخلاقی و سیاسی متضاد و متناقض دست اندرکاران را برنمی تابند.

با یک نگاه تاریخی می توان مدعی شد که هجوم و هجمه های این گونه ای در طول تاریخ انسانی برای هر نسلی اتفاق افتاده و همین امر موجب گسترش دانش و دین شده است. تردیدی نیست که بیشتر کتب دینی و علمی در پی طرح سؤالی به رشته ی تحریر در آمده است. یا این که نویسنده به پرسشی مقدر پاسخ گفته است. اما در جهان مدرن به واسطه ی سرعت وصف ناپذیر صنعت و تکنولوژی، طشت طرح سؤال از اندیشه ها بر زمین افتاده و پاسخ دهی به انبوه پرسش ها را دچار چالش کرده است.

از طرفی تصور می رود بیشتر سؤالات متوجه مکتب اسلام و رفتار مسلمانان است و دیگر مکاتب و مذاهب مصون از این هجمه ها هستند. حال آن که دین مسحیت و یهودیت و حتی بودا و شینتو نیز در معرض تاریخی این پرسش ها بوده و هستند. یا بهتر بگویم ادیان دیگر در دوران پیشین این رویارویی را تجربه کرده اند. از این جهت مطالعه و بررسی روند تاریخی دیگر ادیان بر ما فرض است.

حال به دو مورد عینی اشاره می کنم یکی از چالش های امروزی در همگرایی دین و سیاست است که برخی به این همگرایی توصیه می کنند ولی در مقابل عده ای معتقد به تفکیک این دو پدیده هستند و دلیل این امر متضرر شدن دین تلقی می کنند. درست همین مساله در دو قرن پیش در اروپا رخ داد و آنها نهایتا به تفکیک دین از سیاست رضایت دادند. موضوع دیگر در خصوص زندگی پرفراز و نشیب پیامبران است که به ظاهر گاه دچار تناقض در رفتار هستند در مقام رفع این تناقض برخی معتقد به سمبولیک و تمثیلی شدن داستان پیامبران شده اند.

(89)

مزه ی معنای زندگی

این که تصور کنید با سرک کشیدن به زندگی دیگران و استفاده از تجربه ی آنان می توانید راه و رسم زیستن را بیاموزید؛ بس خام خیالی است. زندگی کردن نیازمند تأمل فردی و تجربه ی شخصی است. هر کسی باید خودش زندگی اش را دریافته و به تجربه ی زیسته اش برسد. قبول و تقلید از دیگران به نوعی فرو رفتن در مرداب زندگی است. چنان که خوردن و پوشیدن و بوییدنِ دیگران هیچ تأثیری در کارکرد مشابه آن در ما ندارد؛ امور معنایی هم این گونه هستند. یعنی همه ی عوامل و عناصر زیستن باید در چنگال نفس قرار گرفته و به محک تجربه در آیند تا معنادار شوند. هر انسانی باید خود مزه ی معنای زندگی را بچشد.

مطالعه کردن یکی از راه های دستیابی به تجربه ی زندگی فردی و ورود به دنیای حال و آینده و حتی گذشته ی شخصی خویش است. کتاب را باید خواند و حتی خورد و بلعید تا معنا و فحوایش دریافت شود. چنان که ما با تعریف و توصیف غذایی سیر نمی شویم؛ با توضیح و تشریح دیگری از مضمون کتابی، به درک دقیقی از آن کتاب نمی رسیم. از طرفی هر چند با شنیدن و دیدن یک حادثه و یا گوش کردن به یک موسیقی درک جدیدی احساس می شود ولی با خواندن یک کتاب تجربه ی دیدن و شنیدن توأمان صورت می گیرد. و خواننده با تقویت ذهن و زبان در پاره ای مواقع به کشف جدیدی نیز نائل می آید.

شما وقتی کتابی را می خوانید؛ در حقیقت هم دارید به صدای مؤلف گوش می دهید و هم روزگار او را مشاهده می کنید. و هم تجربه های پیشین خود را در آن کتاب می یابید. چرا که در مطالعه کردن نه فقط عمل خواندن شکل می گیرد بلکه در عین حال شنیدن و دیدن هم تجربه می شود. یعنی نوعی حس آمیزی رخ می نماید. شما تا کلمه ای را نبینید؛ تصویر یا تصوری از آن در ذهن شما نمی نشیند. هر چه واژگان بیشتری را مشاهده کنید ذهن شما بازتر و شکوفاتر می شود. رژه واژه ها در برابر چشمان شما موجب فعالتر و آزادتر شدن ذهن و زبان تان می گردد. کلمات با رقص شان نوعی نشاط روحی و وجد درونی را به نمایش می گذارند.

مطالعه کردن یعنی با انبوهی از کلمات زیستن و آنها را به مفهوم و مضمون بدل نمودن و در انتها به معنای معناها رسیدن. با تغییر و تعویض کتاب است که دنیای جدید پرتسامحی شکل می گیرد و افسون و افسانه ها تبدیل به واقعیت ها می شوند و از قبل آمد و شد آنها، نمایی مبهم از حقیقت هویدا می گردد.

آدمی با خواندن کتاب است که واژه ها در ذهن و زبان اش جاری شده و جهانی از تجربه های زیسته را درک می کند آنگاه با نگریستن و درنوردیدن جهان ها، راه و رسم زندگی خود را فرا گرفته و از برآیند افکار و اندیشه های دیگران، با نشاط و سرزندگی، جهان جدیدی را نصیب خویش می کند. اما آنان که با مطالعه فاصله دارند با تکرار و تقلید افکار و رفتار دیگران دایره وار به زندگی زیسته خوش آمد می گویند.

انسان ها از عصرحجر تا قجر تحولات بسیاری را تجربه کرده بودند ولی اکنون تکنولوژی و صنعت، بهمن وار برف وجود آدمیان را سنگین نموده و با سرعتی تمام به جلو خیز برداشته است. در این میان تنها کسانی می توانند این شتاب را درک کنند که خود هم در پیشبرد این مسیر سهیم بوده و توشه ای از تلاش را نصیب خود کرده باشند.

(90)

واژه، تصویر معنا(1)

مارتین هایدگر کتابی دارد به نام هستی و زمان که بنیادی ترین مباحث فلسفی قرن بیستم در آن جای گرفته و در ایران در آغاز توسط سیاوش جمادی و پس از آن به قلم عبدالکریم رشیدیان با ادبیات و رویکردی دیگر ترجمه شده است. کتاب دیگری داریم به نام هستی و زبان که تاکنون به فارسی ترجمه نشده است. نویسنده با تحقیق فراوان در مورد زبان ها و گویش های مختلف به این نتیجه رسیده که بین زبان و جهان بینی رابطه ای تنگاتنگ وجود دارد. وی معتقد است که زبان نه فقط بازگو کننده یا به قول نوام چامسکی نماینده ی اندیشه است بلکه در ساختار یک زبان می توان به نگرش و رویکرد افراد نیز پی برد. بر اساس نظریه ی تصویری معنای ویتگنشتاین، زبان مشتمل بر گزاره هایی است که جهان را به تصویر می کشند. گزاره ها بیان های قابل ادراک اندیشه هایند و اندیشه ها تصاویر منطقی امور واقع اند.

سال هاست که در مطالعه ی کتب مختلف، ذهنم به این مسأله معطوف شده است که واژه ها چگونه تصویری از معنا را در ذهن ما حک می کنند؟ در حقیقت واژه ها و گزاره های منبعث از آنها رابط بین انسان های جهان هستند و با نگاه تطبیقی می توان به پاره ای از مشترکات جهان بینی ها و نگرش های ملل مختلف پی برد. حال از سر تفنّن و تنّوع مواردی از واژگان تطبیقی را با استفاده از کتب گوناگون بر می شمارم.

1- در زبان انگلیسی زمان و هدیه هر دو با واژه ی present بیان می شود و می گویند این بدان دلیل است که فرصت موجود هدیه ای است مسلم از طرف خداوند که باید قدرش را شناخت. به تدریج که آینده ها به حال تبدیل می شوند؛ هدایای بسیار و مستمری در اختیارمان قرار می گیرد که باید نحوه ی استفاده ی بهینه از آن را بدانیم تا به توفیق مدام دست یابیم به عبارت دیگر با استفاده از شعور در زمان حال می توانیم آینده را تقریباً آن چنان که می خواهیم رقم بزنیم به زبان ساده امکان پیشرفت شعورمدار برای انسان وجود دارد. (توسعه یعنی آزادی، آمارتیا سن ترجمه محمدسعید نوری ص 54)

2- واژه ی paradise به معنی بهشت در انگلیسی از یک واژه ی فارسی میانه یعنی پردیس گرفته شده است که به معنای باغ است و اصل واژه ی فردوس به معنای باغ و بهشت نیز همین واژه ی فارسی است.(گلشن حقیقت، سید حسین نصر، ترجمه ی انشاء الله رحمتی ص 15)

3- کلمه ی سعادت happiness را ما همچنان خوشبختی یا خوشوقتی ترجمه می کنیم. در هر چهار کلمه ی زیر عنصری از اتفاق هست. بخت در خوشبختی پیداست. سعد و نحس و خوش یمنی و بد یمنی و میمنت و نحوست هم معنای متضمن اتفاق را دارند. happy که با happen اتفاق افتادن، mishap بد بیاری و perhaps بر حسب اتفاق هم ریشه است. اینها به خوبی نشان می دهد که سعادت نزد گذشتگان امری بود در گرو اقبال اتفاقی یا عنایت کریمانه باری، هرچه بود مرهون کوشش نبود اگرچه بی کوشش هم همیشه به دست آمدنی نبود.

گرچه وصالش نه به کوشش دهند/ آن قدر ای دل که توانی بکوش

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است/ آن به کار خود به عنایت رها کنند.(حافظ)

و از مولانا : لعب معکوس است و فرزین بند سخت/ حیل کم کن کار اقبال است و بخت

یک عنایت به زصد گون اجتهاد/ جهد را خوف است از صد گون فساد(آئین در آئینه، سروش دباغ ص 389)

4- ریشه ی کلمه ی Education همان ریشه ای است که در کلماتی چون deduction یا Introduction دیده می شود duct به معنای مجرا و مسیر است aqueduct یعنی مسیر آب. Education هم که به معنی تعلیم و تربیت ترجمه می کنیم به معنای در مسیر افکندن است. (آئین شهریاری، عبدالکریم سروش ص 186)

(91)

واژه تصویر معنا(2)


5- گفتمان ترجمه ی کلمه ی discourse است. فروغی آن را به معنی گفتار به کار برده است. پسوند "مان" همان ment نقش مصدرسازی را در زبان های لاتین بازی می کند. امروز گفتمان به منظومه ای از واژه ها، تعبیرات و مفاهیمی اطلاق می شود که با یکدیگر خویشاوندند و مجموعاً پرده برداری از یک عالم فکری، معیشتی خاصی می کنند. تقریباً معنایی شبیه زبان دارد.(آئین شهریاری، دکتر سروش ص 4)
6- واژه ی utopia در زبان انگلیسی(utopioe در زبان فرانسوی) را توماس مور انگلیسی ابداع کرد. ریشه ی آن در دو واژه ی یونانی ou به معنای نه و topos به معنای مکان اند که روی هم می شوند ناکجا(outopos) از این رو در فارسی utopia را ناکجاآباد یا آرمانشهر ترجمه کرده اند.(آرمانشهر، فردریک رویون، ترجمه عباس باقری ص 5)
7- در زبان یونانی برای بیان بازگشت از واژه ی nostos استفاده می شود. Algos به معنای رنج کشیدن است. پیش تر اروپایی ها می توانند برای ابراز این مفهوم بنیادی از واژگان مشتق از همین ریشه یونانی استفاده کنند و یا واژه هایی به کار ببرند که در زبان بومی شان ریشه دارد. در زبان اسپانیایی به آن anoranza می گویند و در پرتغالی sandade ایم واژه ها در هر زبانی بار معنایی متفاوتی دارند و در بیشتر موارد فقط به معنای غم ناشی از غیرممکن بودن بازگشت به سرزمین خویش اند. مرگ سرزمین، مرگ خانه در انگلیسی واژه ی homestickness در آلمانی واژه ی heimweh و در هلندی واژه ی heimwee به کار می رود. اما اینها همه از بار این معنای عظیم می کاهند.
در زبان ایسلندی از قدیمی ترین زبان های اروپایی این دو اصطلاح به وضوح از هم تفکیک می شوند. Soknudur غم غربت به معنای عام کلمه است. و heimfra مرگ سرزمین. چک ها جدای از واژه ی نوستالگی برگرفته از زبان یونانی، اسم و فعل مخصوص خود را نیز برای این مفهوم دارند. Steskpotobe یکی از تکان دهنده ترین جمله های عاشقانه در زبان چک است. دلم برایت تنگ شده، دیگر نمی توانم فراقت را تحمل کنم.
در زبان اسپانیایی واژه ی anoranza از فعل anorar مشتق شده که خود از فعل کاتالانenyorar گرفته شده که از فعل لاتین ignorare(جهالت، ناآگاهی از چیزی) مشتق شده است.در پرتو این ریشه شناسی، نوستالژی به معنای درد جهالت است. از من دوری، و ازتو بی خبرم، کشورم دور است و نمی دانم آنجا چه خبر است....
اودیسه، حماسه ای که بنیان گذار نوستالژی شد. در اوان زایش فرهنگ باستانی یونانی به دنیا آمد؛ بر آن تأمل کنیم. اولیس بزرگترین ماجراجوی تمام اعصار بزرگترین گرفتار نوستالژی هم هست به جنگ تروا رفت(نه با میل و رغبت) و ده سال جنگید. بعد شتافت تا به سرزمین مادری اش ایناکا برگردد اما دسیسه خایان سفرش را طولانی کرد.(جهالت، میلان کوندرا، ترجمه آرش حجازی ص 15-16)
بنابراین دریافتیم که واژه ها چگونه با ما سخن می گویند هر ادیب و سخن شناسی ضرورت دارد از سیر تطور و تحول واژگان آگاهی داشته باشد تا در ترجمه ی آنها با مشکل مواجه نشود. شناخت شگفتی های تودر توی واژه ها حکایت همراهی و همگامی و وابستگی زبان ها را نیز به دنبال دارد. و اگر به دقت این مسأله را واکاوی کنیم به راز تطبیقی واژه ها در زبان ها پی خواهیم برد.

(92)

معمای هستی

همواره این گزاره ی گهربار از پیامبر اکرم(ص) را در ذهن خود مرور می کنم چنان که می زیید؛ می میرید و آن گونه که می میرید برانگیخته می شوید. اما کیفیت زندگی باید چگونه باشد که با مرگ و رستاخیز همخوانی داشته باشد؟ طبیعتاً این امر به کنش اجتماعی و اخلاقی و بهره گیری از آموزه های وحیانی برگشت دارد.

فریدریش نیچه تمام اندیشه اش بوداوار به زایش تراژدی و پاسخ به این زایش در قالب چرا در زندگی رنج می بریم؟ خلاصه می شود. یوستین گرودر در کتاب دنیای سوفی در پاسخ به اعترافات سنت اگوستین می گوید: زندگی کوتاه است در این زندگی چگونه باید زیست؟

اگزیستانسیالیست ها به پرسش اساسی از هستی و هستنده می پردازند و در نهایت به دو پاسخ، عشق به خدا در کمال ناامیدی(کی یر کگارد) و پوچ گرایی و بیهوده زیستن(سارتر، کافکا) می رسند. فیلسوفان هم بیش از آن که در پی پاسخ به سؤالات از جنس حکمت عملی(چگونه زیستن) باشند؛ در پاسخ به پرسش های بنیادین هستی درمانده اند(حکمت نظری) عارفان نیز به نوعی از زندگی معتقدند و می پردازند که با خواسته های پرفراز و فرود آدمی در جهان مدرن به ظاهر در تضاد و تناقض است.

جامعه شناسان سیاسی هم همواره دغدغه ی قدرت و ثروتِ اندکی از انسان ها را دارند که باید تعمیم یابد و همه از آن ها برخوردار شوند(حقوق شهروندی) در کش و قوس این خواستن ها و دل سپردن ها مؤلفه های کنترل، چه از نوع دینی اش و چه از جنس حقوقی و اجتماعی اش تاکنون نتوانسته است، لجام محکمی بر افزون خواهی انسان ها بزند و هم چنان این سؤال پابرجاست که چگونه باید زیست؟

چه کسی در طول تاریخ انسانی مدعی شده است که زندگی وفق مذاقش بوده است. اگر بگوییم پیامبران و امامان و اولیای الهی از زندگی بهره ی فراوان برده اند و به جهان خرم از آن بوده اند که جهان خرم از اوست(سعدی) پس با این همه زجرها و شکنجه ها و تبعیدها چگونه کنار آمده اند؟ مگر این که در مقام پاسخ بگوییم:

در بلا هم می کشم لذات او مات اویم مات اویم مات او

عارف هر چند با رنج ها زندگی می کند اما در دلش شوق وصال محبوب موج می زند چنان که سعدی می گوید:

همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی

آیا این یک امر پاردوکسیکال نیست که کوچکی و بزرگی، طولانی و کوتاهی، زندگی و مرگ در کنار هم بر سر یک سفره می نشینند. به قول جبران خلیل جبران در کتاب پیامبر وقتی سر بر بالشت گذاشته اید و خوابیده اید؛ بدانید که انبوهی از غم زیر بالشت شماست. بنابراین غم و شادی، امید و ناامیدی، رضایت و عصبانیت، خشم و مهربانی در این جهان دست دوستی و برادری به هم داده اند تا ما را به سر منزل مقصود رسانند. گویند عسل و خربزه با هم نمی سازند گفت: چرا اتفاقاً این دو با هم ساختند و مرا از پای در آوردند.

با وجود این تناقض نماها آدمیان را دو عمر نداده اند که به یکی تجربه و به دیگری زندگی را از سر بگیرد. در این جهان تجربه و عمل تواَمان نصیب ما می شود. پس باید در همین دنیا با آنها ساخت و سوخت. یعنی معمای هستی حل ناشدنی است.

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو/ که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

(93)

کارهای خاص بزرگان

گاه در زندگی بزرگان می خوانیم که نسبت به یک پدیده برخوردی خاص داشته اند و یا به عادتی خاص شهره بوده اند. آیا این نوع نگاه ها ارزش گرته برداری دارد؟ به نظرم می آید که ضرورتی ندارد که ما آن را یک ارزش بدانیم و از آن تقلید کنیم. چرا که سلیقه ی خاص برای آن فرد معنا پیدا کرده است نه برای دیگران. خصوصا اگر آن عادت و پدیده از جنس دینی باشد.

مثلا این که می گویند محدث قمی به خاطر این که متوجه شد جمعیت زیادی پشت سر او نماز می خوانند برای جلوگیری لز ریاکاری نماز جماعت مسجد گوهرشاد را ترک کرد. اگر این داستان درست باشد پس هر کسی با شنیدن الله اکبر مأمومین باید نماز جماعت را ترک کند. از طرفی نماز جماعت هم امری مستحب است. یا از همین شیخ عباس قمی نقل می کنند وقتی در قم ساکن بود، شب ها موقع خواب پاهایش را دراز نمی کرد. علت را پرسیدند گفت: چون قم پر از ملائکه است.

در مورد علامه امینی گفته اند برای نوشتن کتاب الغدیر روزی 18 ساعت به مطالعه و تحقیق مشغول بوده است. اولا این تلاش به یک دوره ای اختصاص دارد. نه این که او در طول عمر روزی 18 ساعت مطالعه می کرده است. ثانیا بر فرض این توانایی، قابل تقلید نیست نهایتا به ما می گوید که برای پژوهش باید وقت زیادی صرف کرد.

در هر صورت بزرگ بودن یک فرد به جوهره ی کار او برمی گردد نه به رفتار خاص. سلائق همواره شخصی هستند. اما همت ها و کوشش ها عام و قابل الگوبرداری. آنها را باید در آثارشان جستجو کرد نه در رفتار ویژه.

(94)

نالیدن از زمانه

ما همواره در زندگی از وضع موجود فردی و خانوادگی و اجتماعی خود می نالیم. یعنی به نوعی معترض هستیم. هیچ وقت احساس رضایت و آرامش نمی کنیم. از این رو عبادت ها هم تأثیری در زندگی ما ندارند چرا که به صصورت عادت جلوه گر شده اند. شکر کردن هایمان نیز نوعی بی توجهی به زندگی است. چرا که انسان های شاکر حداقل از وضع شخصی خود نمی نالند یعنی زبان به اعتراض نمی گشایند و دیگران را از هر درد و ناراحتی باخبر نمی کنند.

متأسفانه ما صبح مان را با نالیدن از زمانه شروع می کنیم. و به جای این که به نعمت های موجودمان بیاندیشیم از کمبودهایمان سخن می گوئیم. برخی تصور می کنند قانع بودن به وضع موجود مانع پیشرفت آدمی است حال آن که هر تحولی نیازمند تلاش و آرامش است. و این دو وقتی حاصل می شود که تب فلسفی...

ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 109 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 13:24