تنهایی پرهیاهو

ساخت وبلاگ

تنهایی پرهیاهو

مقدمه

از عنوان کتاب می توان دریافت که نویسنده در تنهایی وصف ناپذیری به سر می برد و این تنهایی به رغم تلاش برای رهایی از رنج زندگی، نهایت منجر به مرگ قهرمان داستان(هانتا) در آخرین پرده ی نمایش می شود.(ص 105) چنان که نویسنده هم نهایت دست به خودکشی زد.(ص دوازده) نهیلیسمی که در آثار کافکا و آلبرکامو قابل مشاهده است. بُهومیل هرابال(1914-1997) ظهور مدرنیسم را خطری برای کارگران یا اقشار کم در آمد و زیردست می داند و سرمایه داری برآمده از جهان مدرن را برنمی تابد او صراحتا می گوید: رئیس کارگاه(که نمادی از سرمایه داری مدرن اروپایی است) شوقی که من نسبت به کتاب های کهنه دارم این مرد به دختران جوان دارد(ص 87) یعنی جامعه ی مدرن حتی از زنان به عنوان ابزار جنسی برای اطفاء شهوت ثروتمندان کمک می گیرد. همان دخترانی که به استخدام در آمده اند تا از طریق وسائل مدرن امرار معاش کنند. نمونه ی این سوء استفاده از زنان و دختران هنوز هم در میان مدیران کارخانجات و کارگردانان و حتی سلبریتی ها فراوان یافت می شود. نمونه اش را می توان در کتاب «کوری» ژوزه ساراماگو دید.

پرویز دوایی مترجم و دوستش مرتضی کاخی، مقدمه ی مفصلی بر کتاب «تنهایی پرهیاهو» نوشته اند و به جایگاه هرابال در جامعه ی چک اشاره کرده اند. شخصیت هایی چون میلان کوندرا و ایوان کلیما از همان خاک برخاسته اند که آثارشان به فارسی ترجمه شده است. تصور می شود تعریف و تمجیدی که کوندرا پس از چاپ کتاب «تنهایی پرهیاهو» از هرابال نویسنده ی کتاب می کند.(ص سیزده) در حد تعارفات معمولی نویسندگان همشهری است. این را می شود از مصاحبه ی کلیما با نشریه ی مهرنامه هم دریافت. خبرنگار از او می پرسد: اما کتاب های میلان کوندرا به گمانم هنوز هم در چک خوانندگان زیادی دارد. کلیما در جواب می گوید: کوندرا یک استثنا است اما غیر از او آثار هاوال و هرابال طرفداران فراوانی دارند.(مهرنامه شماره ی 6 آبان ماه 1389 ص 177) چنان که تمجید ویلیام جیمز از آنری برگسون و نوشتن نامه برای او در همان حد باقی می ماند.(درس های برگسون برای زندگی، مایکل فولی، ترجمه صالح نجفی، مقدمه ص 15) حداقل ارزش داوری که می توان از این نقل قول ها کرد که جیمز و کوندرا از حس حسادتی که معمولا در همعصران متداول است، بدورند و ظهور یک شخصیت جدید در حوزه ی نویسندگی را پاس می دارند.

اما بیان چند نکته از این داستانِ نیمه بلند، خالی از لطف نیست.

1- هنر اصلی هرابال را می توان در طرح یک داستان به صورت مونولوگ دانست که نمونه ی دیگر آن، اثر سترگ «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی است. شاعران هم اگرچه به دیالوگ و منش مناظره ای شهره هستند اما به قول نجفی، رابرت براولینگ شاعر بزرگ دوران ویکتوریا نیز به سبب مونولوگ های دراماتیکش چون «تشییع یکی نحوی» شهرت دارد.(درس های برگسون برای زندگی، مایکل فولی، ترجمه صالح نجفی، پاورقی ص 98)

2- قهرمان داستان مسئول پرس کردن کاغذهای باطله و کتاب هایی است که به گارگاه می آورند. اما در این میان او دلبسته ی شدید به نویسندگان کلاسیک از دوران یونان تا نیمه ی قرن بیستم است(ص 25) که آثار آنها را جمع آوری و به خانه می برد و آنها را می خواند.(ص 10) او دریافته است که برای رهایی از افسردگی چاره ای جز خواندن کتب ادبی نیست. و در نهایت اعتراف می کند که نسل ما از کتاب های بازیافته به دگرگونی هستی رسید ولی نسل جدید فقط کار می کند و شیر می نوشد.(ص 71)

3- نویسنده متأثر از اندیشه های کافکا، مرگ مادر را بسان رمان «مسخ» توصیف می کند.(ص 12) و یا مرگ دایی اش را(ص 52) با این که با خواندن هِردِر و هگل به اندیشه های هلنی پناه می برد و با خواندن آثار نیچه تصور دیوژنی از دنیا دارد. اما مانند کافکا احساس می کند، سیزیفی زیسته است چون کامو و سارتر(ص 73)

4- او می گوید: همیشه از این جمله ی هگل حیرت می کردم که می گفت: تنها چیزی که در جهان جای هراس دارد، وضعیت متحجر است. وضع بی تحرک احتضار، و تنها چیزی که ارزش شادمانی دارد، وضعی است که در آن نه تنها فرد که کل جامعه، در حال مبارزه ای مدام، برای توجیه خویش است. مبارزه ای که به وساطت آن جامعه بتواند جوان شود و به اشکال زندگی جدیدی دست یابد.(ص 24)

5- از عشق خود به مانچا و رقصیدن با او لذت می برد،(ص 28) اما تصور می کند نوعی تعلیق در عشق، او را به مقصد نزدیکتر می کند. ذکر نمونه های تاریخی تعلیق عشقی در دوگانه هایی چون هولدرلین و مادام گنتار، لایب نیتس و سوفی شارلوت، شلینگ و کارولینه، گوته و اولریکه فون له وت زو، بیانی از عشق ناکامانه ی اوست.(ص 30) البته می توان به نمونه های دیگری از عشق های تعلیقی چون کی یر کگارد با رگینا و کافکا با فلیسه هم اشاره کرد. و از نوع ایرانی آن محمدحسین شهریار و رهی معیری قابل پیگیری است. واکاوی و تبیین این نوع عشق، فرصت دیگری می طلبد.

6- در مقایسه بین مسیح و لائوتسه، اولی را رومانتیک و دومی را کلاسیک فرض می کند. مسیح را مدّ دریا و بهار و لائوتسه را جزر و زمستان، مسیح را مظهر مجسم عشق به همسایه و لائوتسه را در اوج تهی. و در نهایت اولی را نمودار پیشروی به آینده و دومی را تجسم پسروی به مبدأ می داند.(ص 43)

7- اوج ناامیدی اش وقتی است که دچار افسردگی شدید می شود و مسیح و لائوتسه از نظرش ناپدید می شوند.(ص 44) و مدام مشروب می نوشد و سرانجام می گوید: نه در آسمان ها نشانی از رأفت و عطوفت وجود دارد و نه در در زندگی بالای سر و نه در زیر پای ما و نه در درون من(ص 50) چند صفحه بعد، استدراک می کند که آسمان عاطفه ندارد ولی احتمالا چیزی بالاتر از آسمان ها وجود دارد که عشق و شفقت است. چیزی که مدت هاست من آن را از یاد برده ام.(ص 65)

8- پس از مشاهده ی کارگاه جدید، مانند آنها به کار خود ادامه می دهد تا فرصت بیشتری برای خودش پیدا کند. اما از طرفی می بیند معشوقه اش، مانچا به مقام یک قدیس رسیده است حال آن که در طول عمرش از کتاب نفرت داشت و یک کتاب را تا آخر نخوانده بود.(ص 81)

+ نوشته شده در پنجشنبه ششم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 22:41 توسط عباس فضلی  | 

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 112 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 13:24