فیلم و فلسفه(4)
اینکه چگونه می توانیم به ورای دنیای تجارب معمولی مان گام بگذاریم تا جهان را آنگونه که واقعاً هست درک کنیم؟ پاسخ افلاطون و دکارت این است که حواس تنها منبع شناخت ما نیستند ما عقل را نیز در اختیار داریم. عقل نوعی بصیرت و درک درونی است.(ص66)
در گزارش افلاطون، کاربرد عقل به معنای یک فرآیند یادآوری است و با یادآوری این معلومات به درک ذات حقیقی اشیا نائل می آییم. افلاطون این ذوات حقیقی اشیا را با آنچه که مُثل می نامد یکی می داند. مُثل ذوات بیزمان و تغییرناپذیر اشیا هستند که کاملاً در ورای جهان تجربه قرار دارند.(ص67) دکارت در کتاب تأملات میگوید: یک چیز هست که عقل به ما میگوید نمیتوان در آن شک کرد و آن وجود خود ماست. من باید وجود داشته باشم تا فریب بخورم.(ص68)
در تفکر فلسفی تقریباً در واکنش به رویکرد عقل گرایانه رویکرد پرنفوذ دیگری را می یابیم که به رویکرد تجربه گرایانه معروف است.(ص70) به نظر تجربه گرایان این عقل است که نقشی ثانوی بازی میکند. عقل به خودی خود مستقل از تجربه نمی تواند حقیقتی را درباره ی جهان استوار سازد.(ص71) دو مدافع مهم روش اندیشیدن تجربه گرایانه، جانلاک و دیوید هیوم هستند که به فاصله ی کوتاهی پس از دکارت پا به عرصه نهادند.
در نقد این رویکرد گفته اند: دیدن مساوی باور داشتن نیست. برعکس آنچه تجربه می کنیم همواره در معرض نوعی تفسیر یا داوری قرار میگیرد. اگر چنین باشد ما دیگر نمیتوانیم بگوییم شناخت به سادگی و مستقیما از تجربه برمی آید زیرا آنچه می دانیم و باور داریم بر آنچه در وهله ی اول می بینیم تأثیر میگذارد.(ص73)
دیدن فرایندی پیچیده تر از آن است که در ابتدا تصور می شد. پزشکی متخصص می تواند علائم بیماری حادی را در عکس رادیولوژی ببیند که افراد غیرمتخصص، اشکال محو و مبهم می بینند. بنابراین هر فعل ادراک حسی متضمن تحلیل است. آنچه ما ادراک میکنیم همواره متکی به نظریه است.(ص74)
سینما در درجه ی اول رسانه ای دیداری است که علاوه بر اینکه داستانهایش را روایت می کند آنها را نمایش نیز می دهد و باعث می شود که بیننده امور را به نحوی خاص ببیند. فیلم پنجره ای رو به حیاط ساخته ی آلفرد هیچکاک فیلمی است که در آن این پرسش که ما دقیقاً چه می بینیم به نحوی محوری مطرح میشود.(ص75) فیلم تاکسی پناهی و ده کیارستمی در همین راستاست.
کانت عقلگرایی افلاطون و تجربه گرایی لاک و هیوم را به یکسان یکسونگر دانست او در کتاب سنجش خرد ناب گفت:علاوه بر تجربه و عقل ما نیازمند اصول نظام بخش به نام مقولاتی چون جوهر، علیت و نسبت و .... هستیم.(ص80) این دیدگاه به این معناست که ما هرگز نمی توانیم جهان را فی نفسه بشناسیم بلکه فقط در محدوده ی مقولاتی که توسط آنها به تفسیر جهان می پردازیم از جهان شناخت حاصل می کنیم.(ص80)
بنابراین به نظر کانت اگرچه تجربه برای شناخت ضروری است چون ماده ی خام آن است اما کافی نیست. برای کسب شناخت باید بر روی این ماده ی خام کار شود تحت نظم در آید. تفسیر شود و عقل شکلی به آن بدهد.(ص81) اما این شناخت به نسبت چارچوب های مختلف اندیشیدن تغییر میکند بنابراین ما با یک نسبی گرایی شناختی روبروییم.(ص82)
یکی از نمونه های کلاسیک همشهری کین(1941) ساخته ی ارسن ولز است. در هنگام مرگ چارلز فاستر کین، روزنامهنگار پرنفوذ، خبرنگاری اعزامی می شود تا حقیقت واقعی را درباره ی کین کشف کند. با همسر و دوستانش صحبت میکند و هر کدام گزارش متفاوتی از زندگی کین میدهند و گزارشگر میماند که کین واقعی کیست؟ دو فیلم دیگر که اغلب آنها را نشاندهنده ی موضعی نسبیگرایانه میدانند راشومون ساخته آکیرا کوروساوا(1952) و دوازده مرد خشمگین ساخته سیدنی لومت(1957) است. راشومون داستان تجاوز به عروس یک اشراف زاده و قتل اشراف زاده به دست یک رهزن را از چهار زاویه دید متفاوت حکایت می کند. در فیلم دوازده مرد خشمگین فوندای معمار، نقش هشتمین عضو هیئت منصفه را بازی می کند تنها کسی در هیئت منصفه که عملا وقت خود را تلف میکند تا به گناهکار بودن جوانی متهم به قتل رأی ندهد. او رفته رفته با ترکیبی از استدلال و زیرکی، دیگران را به دیدگاه خود نزدیک می سازد.(ص86)
تب فلسفی...برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 160