چه نیازی به مولوی؟(2)

ساخت وبلاگ

چه نیازی به مولوی؟(2)

      هر چند این دو موضوع سبب راندن خدا از جهان جدید شد اما با وجود این دلیلی وجود ندارد که خدا را حذف نهایی کرد. بشر همواره محتاج رویکرد به خدا بوده است. از قرن هیجدهم با تلاش کانت و پیش از او دکارت برای عقلانی کردن مفاهیم و تفکیک ذهنی از عینی، جسم از روح و ظهور دوآلیسم، شخصیت‌های دیگری در تعارض با این اندیشه، درخشیدند که یکی از آن‌ها شلایرماخر بود. او قائل به ظهور نوعی شناخت شهودی از جهان شد. یعنی پدیده ها را می توان از طریق امر قدسی و تجربه ی دینی توجیه کرد و جهان را به تفسیر و تاویل نشست. همان راهی که در متون مقدس بدان اشاره شده و پیامبران و اولیای الهی و عارفان در آن گام زده اند. اگر علم بر حواس پنجگانه ظاهری تکیه و تأکید دارد و فلاسفه به مفاهیم نظری و عقلانی اعتنا و اکتفا کرده اند و حتی گفته اند که مدرکات حواس ظاهری هم از طریق درک فلسفی قابل دریافتند. اما راه سوم قابل فرض، همان شهود و تجربه های دینی است. طرح این مسأله در قرن نوزدهم و گسترش آن در قرن بیستم، دلیل روشنی بر کارکرد این رویکرد در جهان است. بنابراین عناصر طبیعت و زندگی آدمی را نمی‌توان منحصر در حواس ظاهری یا عقلی کرد. ما نیازمند حواس باطنی و شهودی نیز هستیم. و همین حواس هستند که می‌توانند برداشت ما را از دین  سامان دهند. البته این رویکرد غیر از نگاه سنتی و ماکسیمالیستی نسبت به دین است. رگه های دینداری سنتی با حمایت فقیهان مکاتب و مذاهب مختلف امری اجتناب ناپذیر است اما جهان مدرن با تفکیک حوزه های مختلف امور و علوم، ما را از این نگاه بسته و دگماتیک مذهبی دور نگه داشته است.

        همه ی این مقدمات را ذکر کردم که بگویم: جدایی امور انسانی و بشری از حوزه ی دین امری مبارک است. استقلال آنها از دین به معنای خالص شدن دین و توجه دینداران به گوهر دین است. یکی از محسنات جهان جدید، سبک کردن بار دین از امور عرضی و غیرذاتی آن بود. این امر میمون را باید به فال نیک گرفت. چرا که منجر به استقلال دین شد تا دین و دینداری در جهان معاصر معنای اصلی خود را بازیابند. اگر امروز فتوای فقیهی نسبت به حرمت ورود بانوان به ورزشگاه یا اظهار نظر او پیرامون سریال "مست عشق" به جد گرفته نمی شود. چون دیدگاه سکولاری و فیفایی حاکم شده است؛ این همان ظهور پدیده و باوری است که در جهان معاصر جا افتاده است که این امور ربطی به دین و فتوای دینی ندارد.

      اما آنچه نیاز امروز ما را به امثال مولوی تشدید می‌کند؛ بازگشت به اصل و اصالت دین است که جوهره ی آن در تجربه ی دینی خلاصه می‌شود. برداشت و قرائتی که منجر به درکی متفاوت به هستی و جایگاه خدا در جهان می گردد. دقیقاً مولوی با در میان نهادن همین تجربه ی شخصی و دینی خود، ما را به سوی خدا فرا می خواند. او پیام خود را در راستای پیام پیامبر اسلام(ص) می‌داند و به جدّ قائل است که جا پای پیامبر گذاشته و همان فرمان و تجربه ها را در قالبی جدیدی به عصر خود حواله کرده است. به این که ما برای درک خالص از دین، نیازمند کشف و شهود و تجربه ی دینی هستیم. درک و دریافتی که زیستن در جهان مدرن را توجیه روانی و شناختی و اخلاقی می کند. ما در جهانی به سر می بریم که همه چیز سکولاریته و این جهانی شده اند. دانش اندوزی در هفت سالگی اجباری و توجه به قوانین رانندگی امری ضروری است. رعایت اصول اخلاقی در مواجهه با دیگران الزامی و انضباط اقتصادی و اجتماعی اموری لازم الاجرایند. همه ی اینها توجیه گر ارتباطات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ما با دیگران است. اما گرایش خاص و ناب ما به دین محتاج درک دیگری است که رابطه ی ما را با خدا تنظیم و عبادت ما را معنا و رستگاری اخروی ما را تضمین می‌کند. روح و روان ما را صیقل می بخشد و از خرافات و روابط ناموزون مذهب با پدیده ها می رهاند. و در نهایت مواجهه ی با مرگ را برای ما آسان می گرداند. اینها آثار مثبت دینداری در جهان معاصر است. دین آمده است که ما را با خدا و آخرت آشنا کند. آگاهی نسبت به دنیا و چگونگی زیستن در جهان معاصر از امور عمومی و سکولار است.

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:11