سنگی بر گوری

ساخت وبلاگ

سنگی بر گوری

       نام کتابی است از جلال آل احمد که با این جمله از فقفیقاع بنی آغاز می شود "هر آدمی سنگی است بر گور پدرش" معنای ظاهری گزاره این است که هر فرزندی نشانی دارد که با آن می توان پدر را شناخت. و کتاب با این جمله ی جلال پایان می یابد.

    "من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست و خواهم بست به این طریق، در هر مفری را به این گذشته ی در هیچ و این سنت بر خاک"( ص 65)

       صفحات میانی کتاب پر است از جدال جلال با سیمین بر سر بچه دار شدن یا نشدن شان که عمری را با این دغدغه ها سپری کردند. وی شخصیتی است وامانده و درگیر با سنت و مدرنیته و بریده از هر دو، بدون یافتن مفری برای زیستن صحیح. 

       بر اساس گزاره های کتاب، جلال به هر دری می زند تا بخت بچه دارشدن شان گشوده شود اما نه با دارو و درمان محلی، کاری از پیش می رود و نه تلاش پزشکان راه به جایی. جز همان فحش و فضاحتی که حواله ی هر دو قشر می کند. وقتی از کارکرد پزشکان داخلی و خارجی برای باردارشدن همسرش ناامید می شود به او پیشنهاد جدایی و ازدواج با مرد دیگری می دهد.  

     " می دانی زن؟ در عهد بوق که نیستیم. بچه می خواهی؟ بسیار خوب چرا لقمه را از پشت سر به دهان می بگذاری؟ طبیعی ترین راه این که بروی و یک مرد خوش تخم پیدا کنی و خلاص. من از سربند آن دکتر امراض زنانه مزه ی قرمساقی را چشیده ام. هیچ حرفی هم ندارم. فقط من ندانم کیست. شرعا و عرفا مجازی.(ص 20)

      با مرگ خواهر زنش، سریع خود را به کرمانشاه می رساند و در حین عزاداری از همسرش می خواهد که دو فرزند باقی مانده از خواهر را به فرزندی بپذیرد که باز هم با مقاومت سیمین روبرو می شود.

    " باباجان گوشت باز کن. این حضرت از عهده ی بچه ها بر نمی آید اگر هنوز خیال می کنی بچه لازم داری چه بهتر از بچه های خواهر.... که زد به گریه و جویده جویده گفت: مگر ما به تقسیم ارث خواهر بیچاره آمده ایم؟ (ص 44)

      گاه به سرش می زند که بسان پدر و بردار، زن دومی را اختیار کند ولی با نقدی که به تعدد زوجات دارد و می گوید: عدالت پایین تنه ای، تنها عدلی که در ولایت ما سراغ می توان گرفت. آن هم گاهی و نه همه جا ... آمدی و زن دیگری هم گرفتی دوتای دیگر هم گرفتی، عین برادرت و باز بچه دار نشدی، آن وقت چه؟(ص 48)

      در فصل پایانی به سراغ قبرستان خانوادگی می رود و می نویسد: قدیمی ها راست گفته اند که اگر دلتان گرفت بروید سراغ اموات ولی لین فقط سراغ اموات رفتن بوده است یا گذری به سنت ملموس؟ و به گذشته ی موجود؟ و به اجداد و ابدیت در خاک؟ و خود را با همه ی غم های گذرا و حقیر در قبال آن همه هیچی کوچک دیدن؟ و فراموش کردن؟ من نمی دانم.(ص 57)

       کتاب در دی ماه 1342 نگارش شده و نویسنده، آرزوی عمر هفتاد ساله می کند(ص 54) اما در 1348 یعنی 46 سالگی، دارفانی را وداع می کند. به یاد دکترعباس زریاب خویی افتادم که آرزوی عمر نودساله می کرد اما در 60 سالگی رخت از این جهان بربست.

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 173 تاريخ : سه شنبه 13 شهريور 1397 ساعت: 4:23