مرگ منو
روزانه انسان های بسیاری، مرگ اجتناب ناپذیر را تجربه می کنند. اما گاه کسی می میرد که مجسمه ی فقر، زجر و صبر است. منو عالی(محمد شاکرنیا) نمونه ای از این گونه آدم ها بود که دیروز، عروس مرگ را در بغل گرفت و رفت. معمولا فقر و زجر و نازیبایی، آدم ها را منزوی می کند ولی محمدِ ما اجتماعی بود در مراسم عزا و عروسی شرکت می کرد. افراد مختلف را می شناخت و با آنها به سلام و احوال پرسی می پرداخت. گاه در این میان یک درخواست مالی هم داشت. با خنده ی دیگران می خندید و با گریه های شان همراهی می کرد.
نمی دانم چه تعریفی از زندگی داشت و چه درکی از زیستن. اما این را خوب می دانم که بی خیال گذر زمان بود یا بهتر بگویم همگام با زمانه می زیست. نه از موقعیت اجتماعی برخوردار و نه از خانواده ای متوسط بود و نه از چهره ای مطلوب و نه از سواد مدرسه ای، بهره ای داشت. اما با همه ی این نداری ها کنار آمده و زیستنی متفاوت را تجربه کرده بود. در عین حال به عنوان یک کارگر شهرداری به شغل سپوری اشتغال داشت. کاش دیگر فقرا هم از او تأسی می جستند و زندگی این گونه ای را تجربه می کردند.
در هر صورت مرگ منو، این فقیر همشهری، مرا متأثر کرد و این یادداشت را برای تسلی دل خودم نوشتم.
تب فلسفی...برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 201