نتایج اخلاقی وحدت وجودی مولانا(3)

ساخت وبلاگ

نتایج اخلاقی وحدت وجودی مولانا(3)

4- همسانی غم و شادی: از آنجا که عرفا غم جدایی را در دستیابی به مقصود و معشوق امری عادی و روا می دانند نسبت به آن احساس دلگیری و اضطراب ندارند. یعنی این غم را غم تنهایی نمی دانند بلکه غم جدایی و زمینه ساز رسیدن به مطلوب فرض می کنند. بنابراین برای وحدت وجودی به واسطه طلب همیشگی مسائل و پدیده ها فوق اخلاق و فقه است و درد فراق همان درد جاودانگی است.

مولانا در غزل 1484 دیوان شمس می گوید:

معشوق درختی است که ما از بر اوئیم/ از ما بر او دور شود هیچ نمانیم

چون هیچ نمانیم زغم هیچ نپیچیم/ چون هیچ نمائیم هم اینیم و هم آنیم

شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش/ ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم

در این ابیات اولا معشوق را به درختی تشبیه کرده است که ما میوه های او هستیم چنان که میوه بدون درخت امکان وجود ندارد و فانی و هیچ است آن گاه از نتایج عدم یکی این است که برای عارف غم و شادی وجود ندارد یعنی هر دو برایش یکسان است یا به تعبیر دیگر غم را نوعی شادی تلقی می کند.

5- قناعت: قناعت با آن که از مقامات و آداب صوفیانه نیست ولی اخلاق صوفیانه است در رساله ی قشیریه آمده است: جابربن عبدالله گوید: پیغامبر(ص) گفت: قناعت گنجی است که به آخر نرسد. گفته اند: قناعت آرام دل بود به وقت نایافتن آنچه در دست داری... ابوعبدالله خفیف گوید: قناعت طلب ناکردنست آن را که در دست تو نیست و بی نیاز شدن است بدانچه هست.(رساله قشیریه ص 239)

عرفان احساسات حریصانه را به سویی مشخص هدایت می کند. و دوست داشتن دیگران و ترجیح آنان بر خود را جایگزین حرص می کند. عرفان به انسان قناعت می آموزد. شکر و صبر را توصیه می کند. همه ی اینها آموزه های اخلاقی ای است که با درک جهان در حدود طبیعی و الهی امکان پذیر می شود. عرفان منبع چنین خلق و خویی است به عبارت دقیق تر ریشه ی تمام این مسائل را باید در آموزه ی وحدت وجود جستجو کرد.(عرفان و انسان قدسی، ارول قلیچ ص 150)

شنیدی که در روزگار قدیم/ شدی سنگ در دست ابدال سیم

نپنداری این قول معقول نیست/ چو قانع شدی سیم و سنگت یکی است(سعدی)

آن کیمیایی که سنگ را طلا می کند، قناعت است. آدم قانع سیم برایش مانند سنگ است. هزار طلا برای این که او را بفریبد مثل این هزار آجر آورده ای اعتنا نمی کند. انسان غنی یعنی کسی که از پول سیر است اگر گرسنه پول است این غنی نیست حریص و بیچاره است!!(پیام عارفان برای انسان مدرن، دکتر سروش)

هر که را دامن درست است و معدّ/ آن نثار دل بر آن کس می رسد

دامن تو آن نیاز است و حضور/ هین منه در دامن آن سنگ فجور

تا ندرد دامنت زان سنگ ها/ تا بدانی نقد را از رنگ ها

سنگ پر کردی تو دامن از جهان/ هم زسنگ سیم و زر چون کودکان

از خیال سیم و زر چون زر نبود/ دامن صدقت درید و غم فزود(مثنوی 3/2274)

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم دی ۱۴۰۲ ساعت 21:2 توسط عباس فضلی  | 

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 21:41