آیا خدا مرده است؟

ساخت وبلاگ

آیا خدا مرده است؟

جمله ی خدا مرده است بدین معناست که در واقع نمادها مرده اند.(1)

مقدمه

شخصیت ها و نویسندگانی که از مرگِ چیزی سخن گفته اند، شهرت بسیار یافته اند. نیچه مشهور به مرگ خداست. او با طرح این ایده در کتاب «حکمت شادان»، غوغایی به پا کرد که تاکنون آثارش برجا مانده است. پس از او رولان بارت در مقاله ای بلند از مرگ مؤلف خبر داد و هرمنوتیکرهای زیادی در مباحث زبان شناسی پیرو او شدند. گراهام آلن در کتاب «رولان بارت» به استناد کتاب «غوغای زبانِ» او به نزدیک شدن نظریه ی مرگ مؤلف به مرگ خدای نیچه گواهی می دهد.(2) بارت مؤلف را خالق خداگونِ معنا می داند.(3) بارت متن را یک بافته یا فضایی چند بُعدی می داند که در آن مجموعه ی متنوعی از نوشته ها به هم برمی خورند و درهم می آمیزند که هیچ کدام از آنها اصلی نیستند.(4) گوستاو فلوبر هم در توصیف مؤلف می گوید: نویسنده در اثرش باید همچون خدا در کائنات باشد. همه جا حاضر باشد و هم هنگام در هیچ کجا پیدا نباشد.(5) جالب است بدانید که بارت هم متأثر از اندیشه های ژاک دریدا است که قائل به شالوده شکنی یا مرگ ساختار بود. حتی کسانی چون ژان فرانسوا لیوتار و لارِنس کِهون که از پساتجددگرایی سخن می گویند، باز از مرگ یک سوژه و تکوین سوژه ی نوین خبر می دهند. احیاگران دینی هم با طرح نظریه ی جدید در حوزه ی دین شناسی، به اماته ی دینی و پایان یافتن یک قرائت از دین فتوا صادر می کنند.

از این پارادوکس ها می توان نتیجه گرفت که هر تزی در زمان و شرایط خاصی بیان شده است و قابل تعمیم به همه ی زمان ها و مکان ها نیست. بنابراین طرح مرگ خدا توسط نیچه نیازمند واگشایی و تحلیلی همه جانبه است تا مقصود او روشن و مبرهن گردد. چنان که مرگ مؤلف بارت در پی بیان زایش معنا از یک متن است. به این که متن و نه اثر، تولیدکننده ی معنای جدید است و نباید به همان معنای نخستین که مؤلف گفته یا نیت داشته است؛ اکتفا کرد.

با یادآوری چند نکته ی ضروری، موضوع بحث یعنی تحلیل مرگ خدای نیچه را از زوایای مختلف دنبال می کنم.

1- دیریست ذهنم درگیر مرگ خدای نیچه است و با مطالعه ی هر کتاب فلسفی معاصرِ غرب در پی پاسخی برآمده ام. جستار فعلی محصول یادداشت هایی در مقام تحلیل این پرسش و گردآوری پاسخ های بسیاری است که تاکنون به آن داده شده است.

2- پاسخ به پرسش فوق از سوی فیلسوفان و نیچه شناسان گاه مجمّل و گاه مفصّل است. ذکر پاره ای از آنها ما را با فلسفه ورزی و فهم نیچه نسبت به خدا و جهان و ارزش های دینی و اخلاقی آشنا می کند.

3- سبک نوشتاری نیچه آفوریسم است. یعنی گزیده گویی و کوتاه نویسی و در عین حال عمیق و دقیق نگاشتن. همان طور که خودش می گوید آرزویش این بوده که یک کتاب یا چندین کتاب را با یک جمله بیان کند.(6)

4- نیچه اساسا یک فیلسوف ضدنظام است. بنابراین خوانندگان نیچه باید به این نکته ی بسیار مهم توجه داشته باشند که نمی توان با یک کتاب یا دو مقاله راجع به او خواندن، شناخت کافی و لازم را از او به دست آورد.(7)

5- در مقابل این پرسش که منظور نیچه از مرگ خداوند چه بوده است یک پاسخ واحد و درست وجود ندارد... اما مطمئنا نیچه دست کم می خواست پایان صورت های سنتی اقتدار را اعلام کند.صورت اقتدار تاریخی، سیاسی، دینی، اخلاقی.(8)

نوشتار حاضر ضمن اشاره ی اجمالی به موضوع و پیشینه ی بحث، نظر نیچه را از زوایای جامعه شناختی، روان شناختی، سیطره ی علم، معنای زندگی و فراروایت ها مورد ارزیابی قرار می دهد.

تنقیح موضوع

نیچه در کتاب «حکمت شادان» مرگ خدا را به عنوان بزرگترین واقعه بیان می کند. و می گوید: من هم اینک به شما خواهم گفت خدا کجا رفته است. من و شما، یعنی ما، او را کشتیم. مـا، همه، قاتل او هستیم! ولی ما چگونه این کار را انجام دادیم؟ چگونه توانستیم دریا را خشک کنیم؟ چه کسی به ما اسفنج داد تا افق را تماماً پاك کنیم؟ وقتی پیوند میان زمین و خورشـید را گسستیم چه کردیم؟ اکنون زمین به کجا می رود؟ و ما را به کجـا مـی کشـاند؟ آیـا مـا از خورشیدها دور نمی شویم؟ آیا ما بی وقفه و از پیش و پس، از کنار، و از همه طـرف سـقوط نمی کنیم؟ ... آیا ما در نیستی لایتناهی سرگردان نمی شویم؟ آیا وزش دم عـدم را بـر چهـره ی خود احساس نمی کنیم؟ ... آیا صداي گورکن ها که خدا را دفن می کنند نمی شنویم؟ ... خدا مرد! خدا مرده است! ما او را کشتیم! و ما قاتل قاتلان، چگونه مـی خـواهیم خـود را تسـلی دهیم! کارد ما خون مقدسترین و مقتدرترین چیزي را کـه دنیـا تـا همـین امـروز داشـت، ریخت ... چه کسی این خون را از دستان ما خواهـد زدود؟ کـدام آب آن را از مـا خواهـد شست؟ ما چه مراسم و تشریفات مقدسی براي کفاره دادن باید برگزار کنـیم؟(9)

نیچه در تأیید عبارت خدا مرده است از بودلر گواه می آورد که خدا تنها موجودی است که برای حکومت کردن حتی نیازی به موجودیت هم ندارد.(10) هایدگر می گوید: از لحن این سخن چنین برمی آید که مراد نیچه از مرگ خدا صرفا مرگ خدای مسیحیت است.(11) آلن بدیو نیز در مصاحبه ای در باره ی تئاتر و فلسفه می گوید: در واقع نیچه فکر می کرد گفتار غالب در این دوران هنوز مسیحیت است که بعد از آن دیگر مرد. او وقتی گفت خدا مرده است مقصودش این بود که مسیحیت مرده است.(12) هانس کونگ هم می گوید: نیچه خدا را –هر نوع خدا را- و به ویژه خدای مسیحی را منکر است.(13)

دکتر صالح زاده در کتاب «سیر و تطور مفهوم خدا» به نقل از آلتایرز آورده است تجسم خدا به صورت مسیح، مرگ خداست(14) در توجیه دیگر این بیان را ناشی از بحرانی می داند که از رنسانس آغاز شده و تا زمان نیچه تکمیل شده است. نیچه به نسل خود هشدار می دهد که این بحران را جدی بگیرند آن چنان عظیم است که هنوز کاملا سر نرسیده است؛ استلزامات کامل آن به صورت نیست انگاری تازه وارد پدیدار می شود.(15) بنابراین اعلان مرگ خدا، الحاد و تعصب آمیز نیست بلکه مفهوم آن بیشتر فقدان نهایی ایمان به هر گونه هستی خارجی هدایت کننده و نگهدارنده حیات بشر و از جمله حتی جهان عینی و بانظم است و این یعنی نیست انگاری(16)

نیچه ابطال تدریجی کلیه ی ارزش های مابعدالطبیعی را که از آغاز تفکر غرب پدید آمده است به مرگ خدا و نهیلیسم تعبیر می کند. چه اگر ایمان به این که این جهان عرضه ی تحقق پذیری طرحی است که خدا افکنده، سست شود، همه ی ارزش هایی که متکی بر آنند باطل خواهند شد.(17)

در اخلاق مسیحی خدا را تنها خدای ضعیفان و رنجوران تصویر می کردند. نیچه در کتاب «دجّال» می نویسد: تصور مسیحیت از خدا، خدا چون خداي بیماران، چـون عنکبـوت و خـدا همچـون روح، یکی از تباه ترین تصورات درباره ی خداست که بشر بدان دست یافته است؛ در سیر پسرونده ی نوع خدا، این تصور شاید نشان دهنده ی پسـت تـرین مرحلـه باشـد. خـدا بـه جـاي ایـن کـه دگرگونی، یا آري جاوید به زندگانی باشد به مقام متناقض زنـدگانی تنـزل کـرد! در وجـود خدا دشمنی نسبت به زندگانی، طبیعت، و نیروي اراده به زندگی تجلی کرد! و به دسـتوري براي هر نوع بهتان به «این جهان» و دروغ درباره ی «آن جهان» بدل شد. در وجود وي نیستی، الوهیت یافت و اراده به نیستی تقدیس شد... (18)

نیچه می خواهد مردم را از پیامدهای گسترده ی قتل خدا آگاه سازد و خود وی آماده است که این پیامدها را بپذیرد. آیا عظمت این قتل برای بسیاری عظیم نیست؟ آیا نباید هر کس که پس از ما متولد گردد به خاطر همین نیاز به تاریخی بزرگتر از همه ی تاریخ هایی که تاکنون گذشته است تعلق پیدا می کند.(19)

پیشینه ی بحث

این که آیا نیچه اولین کسی است که این نظر را بیان کرده یا پیش از او افراد دیگری هم به این مقوله پرداخته اند. برخی بر این باورند که ریشه ی این سخن به رنسانس غرب برمی گردد اما صراحت آن را در اندیشه های کانت، هگل و شوپنهاور می توان یافت. لارس انسوندسن فیلسوف معاصر نروژی در کتاب «فلسفه ملال» می نویسد:

هگل ذهن گرایی را شایع ترین بیماری عصر خود می داند. ذهن گرایی با چرخش کوپرنیکی کانت در فلسفه ارتباط دارد. مرگ خدا چیزی نیست که ناگهان به ذهن نیچه خطور کرده باشد. خدا از همان دوران کانت مرده بود. چون دیگر ضامن عینیت شناخت و نظم کائنات نبود. البته دیگر کسی خواستار چنین تضمینی نیز نبود. انسان باید روی دو پای خود می ایستاد. شاید برجسته ترین ویژگی مدرنیته این باشد که انسان نقشی را بر عهده می گیرد که قبلا خدا ایفا می کرد. ویژگی هایی که ابتدا به اشیاء و در دوران قرون وسطی به نحو فزاینده ای به خداوند نسبت دادند. اکنون به جنبه هایی از جهان نسبت می دادند که ساخته و پرداخته ی ذهن انسان بود. مسلما کانت در این روایت جایگاه برجسته ای دارد. این گفته که برداشت کانت از مفهوم «من» نسخه ی غیردینی شده ی مفهوم خدا در قرون وسطی است سطحی نگری است ولی غیرمعقول نیست. مشکلی که در برابر ذهن قرار دارد این است که حفره ای معنایی را که غیبت خداوند بر جای گذاشته است پر کند.(20)

اما بازگردادن دوباره ی خدا به زندگی ممکن نبود. هگل در شرایطی که کمی با شرایط مورد نظر ما تفاوت دارد، در ایمان و معرفت که از آخرین کارهایش در یِنا بود، نوشت که اکنون دین به احساسات متکی است. خدا خود مرده است البته نیچه هشتاد سال بعد مرگ خداوند را با خودنمایی بیشتری اعلام کرد. ولی این کلام هگل سرآغاز رومانتیسم یِنا بود. مرگ خدا انسانیت را در جهانی قرار نمی دهد که بی هیچ ابهامی از پیش موجود است. بلکه در جهانی قرار می دهد که در آن همین محدودیت ها به موضوعات ممتاز تجربه و مرزهایی تبدیل شدند که می توان فرض کرد، دگرگون کرد و پشت سر گذاشت. بدین ترتیب، این تجربه ای کاملا مدرن است، یعنی تجربه ی مرزها و مرزشکنی ها.(21)

هگل گفت: خدا مرده است و نیچه آن را جدی گرفت و آلتایزر از این سخن ملازماتی دینی در قالب استعلاء اخروی بیرون کشید. در واقع آلتایزر مدعی است که نیچه اولین مسیحی تمام عیار و بنیادی است.(22) علاوه بر هگل، هاینه در کتاب خود «تاریخ دین و فلسفه در آلمان» و سوین برن شاعر ویکتوریایی در 1871 در شعر «سرود انسان» در مورد خدای مرده سخن گفته اند.(23) هانس کونگ معتقد است که شوپنهاور، از نظر نیچه، نخستین کسی است که الحاد را در میان ما آلمانی ها پذیرفت.(24)

درون مایه ی مرگ خدا یک ابداع تندروانه نیست. یعنی مرگ خدا احیای مفهوم خدای غیرفعّال است. خدایی که جهان را آفرید و بعد مسئولیت خود را کنار گذاشت و در ژرفای آسمان به خود مشغول شد. مضمونی است که در شمار زیادی از ادیان کهن پیدا می شود. با وجود این، درست است که ایزدشناسی مرگ خدا بی نهایت اهمیت دارد. زیرا تنها آفرینش دینی جهان مدرن غرب است و واپسین گام فرایند تقدس زدایی را به ما نشان می دهد. در نظر تاریخ پژوه ادیان این مسئله اهمیت دارد زیرا این مرحله ی نهایی نشان می دهد که این مقدس به مرحله ی کمال پوشانندگی رسیده است یا دقیق ترش این است که تماما با نامقدس یکی شده است.(25)

نگاه جامعه شناختی

اگر تحول تاریخی و اجتماعی را از دو قرن پیش به این سو ملاحظه کنیم، به نظر می رسد که انسان مرجع الهی اش را از دست داده است. انسان دیگر با خدایی که خودش مخلوق و تصویر اوست، روبه رو نیست. آیا مرگ خدا، به معنای دقیقی که نیچه از این کلمه ها اراده کرده است، منشأ این واقعیت نیست که انسان برای خود به صورت سؤالی بی پاسخ در آمده است؟(26)

تعبیر ریمون آرون از جمله ی مشهور نیچه که او را به عنوان یک پوچگرا می شناسد این است. خدا مرده است و همه چیز جایز است یا حداقل خدا مرده است و هر کس خدای خود را که شاید شیطان باشد؛ انتخاب می کند. او معتقد است ماکس وبر هم دچار این تفکر بود.(27) شاید جمله مشهور داستایفسکی که اگر خدا نبود همه چیز مجاز بود اشاره به همین سخن نیچه داشته باشد.

همان طور که ماکس وبر جامعه شناس روشن ساخت ما که در غرب هستیم در دنیایی زندگی می کنیم که عمدتا دل زده و ناامید است. خدایان باستان ما را ترک گفته اند و خدای مسیحیان نیز به گفته ی نیچه برای بسیاری از ما مرده است. (28) منظور نیچه این است که معابد و کلیساها مقبره ی خداوند است و آباء کلیسا در واقع با رونق دادن به معابد و کلیساها خداوند را در آن دفن کرده اند.

دوباتن در کتاب «تسلی بخشی های فلسفه» هیچ اشاره ای به مرگ خدای نیچه نمی کند. تمام بخش پایانی که در باره ی نیچه است به این نکته معطوف می شود که خوشبختی زندگی در گذر از بدی ها و سختی های آن میسر است. فقط یکجا اشاره دارد که نیچه از الکل و مسیحیت تنفر داشت. الکل و مسیحیت دو مخدر بزرگ اروپا هستند.(29)

نظر روان شناختی

یکی از دلایل یأس روحی بسیاری از افراد در عصر مدرن این است که دیگر نمی توانند به راه حل هایی که چنین مذاهبی ارائه می کنند واقعا اعتقاد داشته باشند. این بخشی از منظور فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه از مرگ خدا است اما نیازهایی که این مذاهب سعی در رفع شان داشته اند همچنان به قوت خود باقی اند.(30)

هایدگر می گوید: در این عبارت فقط خدای اخلاقی نفی شده است.. خدایی که همچون ارزش اندیشیده شود، حتی اگر متعالی ترین ارزش هم باشد خدا نیست. بنابراین خدا نمرده است و الوهیت او زنده است چه او به تفکر نزدیکتر است تا به ایمان.(31)

به نظر می رسد تز مرگ خدا بیشتر بیانی از یک بحران معرفتی، اخلاقی و روانی است که پس از رنسانس دامنگیر جامعه ی غرب شد. و از نگاه نیچه باید آن را جدی گرفت چون پیامد آن پوچگرایی است. بنابراین اعلان مرگ خدا الحاد تعصب آمیز نیست بلکه مفهوم آن بیشتر فقدان نهایی ایمان به هر گونه هستی خارجی هدایت کننده و نگهدارنده ی حیات بشر و از جمله حتی جهان عینی و بانظم است و این یعنی نیست انگاری(32)

سیطره ی علم

در جهانی که شالوده ی کهن ارزش ها، یعنی دین(مسیحیت) چنان که نیچه می دید، زیر نفوذ علم از هر سو فرو می ریخت او این از بین رفتن بنیاد برتر از طبیعی ارزش ها را با عبارت خدا مرده است بیان کرد.(33)

نیچه بر بی اعتمادی به دین در عصر کنونی وقوف دارد. از آنجا که امروزه علم بسی کارهای سودمند و ویژه را با موفقیت به انجام رسانده است، مردم آن را تکیه گاه قابل اعتماد خود می دانند و مایلند همان گونه که در گذشته تسلیم دین بودند، اینک در برابر علم سر تسلیم فرود آورند.(34)

معنای زندگی

وقتی نیچه شعار معروفش خدا مرده است را می نوشت تا حدی منظورش این بود که بدون خدا زندگی بی معنا و فاقد مقصود نهایی و ارزش آفاقی است... به عبارت دیگر اگر خدا وجود نداشته باشد آنگاه معنا یا ارزش زندگی فقط می تواند انفسی باشد. یگانه راه آفاقی بودن معنا یا ارزش زندگی وجود خداست.(35) به تعبیر دیگر خدا مرده است یعنی بود و نبودش تأثیری در زندگی ما ندارد.

از نظر نیچه البته خبر مرگ خداوند خبری دهشتناک و ناخوشایند است. خدا در طول هزاران سال بنیان تمدن و اخلاق غرب بوده است و اکنون پیامبران نیچه نگران اند که با رفتن خداوند جهان به ورطه ی پوچ گرایی درغلتد و زندگی آدمی یکسره از معنا تهی شود. تلاش نیچه، دست کم بر مبنای تحلیل پاره ای از نیچه شناسان به نحوی عمیق برمبنا و محور باور به خداوند شکل گرفته است و چگونه با ویران شدن آن بنیان، انسان مدرن یکباره خود را گرفتار طوفانی ویرانگر و گمشده و سرگشته در بیابان هستی می یابد و چگونه می تواند راهی برای رهایی از این گمگشتگی بیابد. اگر اساسا چنان راهی در کار باشد.(36)

پولس وان بورن شاگرد کارل بارت اظهار می دارد: امروز ما حتی ممکن نیست فریاد نیچه را که خدا مرده است بشنویم. زیرا اگر چنین بود از کجا دانستیم؟ امروز مسأله عبارت از خود کلمه ی خدا مرده است. البته معلوم نیست که این بیان دارای معنا می باشد یا نه. بی شک میلیون ها نفر وجود دارند که برای آنها کلمه ی خدا مرده نیست و بعضی از بخش های زندگی آنها بدون اعتقاد به وجود خدا قابل درک نیست.(37)

از استاد شبستری سؤال شده است که در یکی از درسگفتارهایتان-خدا راز جهان- در باره ی این جمله ی نیچه که گفته خدا مرده است گفته اید: موقعی که نیچه این حرف را در اروپا زد در غرب خدا مرده بود و منظورش هم از مردن خدا این بود که امکان ارتباط با خدای متعال به حد اعلای ضعف رسیده و کلمه ی خدا دیگر برای انسان ها هیچ الهامی نمی بخشید. گرچه عقیده اش این بود که ما انسان ها او را کشتیم. می خواستم بپرسم آیا این وضع در جامعه ی ما هم اتفاق افتاده است یا خیر؟

وی پاسخ داد: نیچه از فیلسوفان قرن نوزدهم آلمان است او گفته که خدا مرده است خلاصه ی حرفش این بود که دیگر انسان ها نمی توانند تجربه ای با خدا داشته باشند. دیگر خدا از دسترس انسان ها بیرون رفته است.(38)

از نظر نیچه، نیست انگاری با از هم پاشیدگی مسیحیت و شاید به طور کلی تر با از هم پاشیدگی تفکر ایدئالیستی پیوند دارد. همان طور که یاسپرس به شکل بسیار خوبی نشان داده است.(39) در نظر نیچه نیست انگاری از تفسیر اخلاقی نشئت می گیرد.(40)

در واقع نتیجه ی این تفکر چیزی جز بحران بی معنا شدن زندگی و بی اساس شدن واقعیت و پوچگرایی نبود. بحرانی که انسان برتر نیچه نتوانست بر آن غلبه کند تنها راه غلبه بر این بحران بازگشت و باور به خداست. باوری که تنها راه معنابخشی به زندگی و فرار از پوچ گرایی است.(41)

فرا روایت ها

رامین جهانبگلو می گوید: تبارشناسی نیچه با این که حدود صد و بیست سال است که از آن می گذرد و در قرن نوزدهم نگاشته شده است یک بحث و یک متن پست مدرن می باشد. چرا؟ به جهت این که اولا متن و بحثی که نیچه طرح می کند تمام قطعیت های مسیحیت را زیر سؤال می برد. تمامی آن مواردی که مسیحیت آموزه های مسیحی بر مردم تحمیل می کردند به نام حقیقت مطلق و مطلق حقیقت. به نام ارزش های فرازمانی و فرامرزی و فراانسانی، همه را زیر سؤال می برد. ثانیا نقدش منحصر به مسیحیت و اخلاق مسیحی و یهودی نمی شود. تمام قطعیت های اخلاق را هم ردّ می کند هر چه که به نام اخلاق مطلق و قطعی شناخته شده است را زیر سؤال می برد. کلان روایت ها را زیر سؤال می برد. سوسیالیزم را نقد می کند. حتی دموکراسی را هم شدیدا نقد می کند که نقدهای جان سوز نیچه تا به امروز هم پاسخی درخور نیافته است. یعنی نقدهای نیچه به دموکراسی تاکنون بی پاسخ مانده است.(42)

اما وقتی از چارلز تیلور فیلسوف بزرگ کانادایی در مورد مرگ خدا به مثابه ی یک فراروایت می پرسند او پاسخ می دهد: این یک ایده ی تعارضی پراگماتیک است که دوام نمی آورد. اسپایکد ریویو: بسیاری از متفکران دل سپرده ی روایتی از مدرنیته اند که می گوید: خدا مرده است. ایده ای که در قالب پایان فراروایت ها روزآمد شده است و به این معناست که هیچ هدف یا غایتی برای زندگی وجود ندارد که در پرتو آن، وجود انسانی فرد معنادار شود. خواه انگاره ی مذهبی رستگاری باشد خواه حکایت سکولار ترقی و کمونیسم. اما شما در اثرتان(سرچشمه ی خود) اصرار می کنید که خودِ مدرن هنوز هم بر پایه ی چیزی مبتنی است که به آن افق اهمیت می گویید. چارچوبی است که از طریق آن انسان نمی تواند معنا را بیابد یا به جهان معنا بدهد. لطفا توضیح دهید که چرا هنوز چنین وضعیتی برقرار است.

چارلز تیلور پاسخ می دهد: من با ایده ی خدا مرده است و پایان فراروایت ها همدلی بسیار اندکی دارم. در این ایده تعارضی پراگماتیک نهفته است. چیزی که افرادی نظیر ژان فرانسوا لیوتار می گویند؛ شبیه این است که بگوئیم تا فلان تاریخ، همه ی ما با کلان روایت ها سرگرم بودیم سپس از ظلمت به در آمدیم و همه ی آن کلان روایت ها را دور ریختیم. خب این هم یک فراروایت است. پس این ایده تعارضی پراگماتیک دارد که دوام نمی یابد. چون همه ی ما با روایت زندگی می کنیم. خود را این طور در نظر می گیریم که یا به سمت چیزی می رویم که می خواهیم باشیم یا از آن دور می شویم.(43)

_____________________

1- زندگی در سایه اساطیر، جوزف کمبل ص 293

2- رولان بارت، گراهام آلن، ترجمه پیام یزدانجو ص 122

3- همان مصدر ص 128

4- انکار حضور دیگری، سیاوش جمادی ص 60

5- مکاتبات فلوبر نامه ی مورخه 9 دسامبر 1852 به نقل از کتاب انکار حضور دیگری ص 71

6- رامین جهانبگلو، جلسه ی اول درس گفتار فلسفه ی نیچه

7- همان مصدر، درس گفتار فلسفه ی نیچه

8- نگاهی به فلسفه، دونالد پامر ص 338

9- حکمت شادان ص193-192

10- جنون هشیاری، شایگان ص 167

11- راه های جنگلی، مترجم منوچهر اسدی ص 32

12- به نقل از روزنامه شرق به تاریخ 20/7/1393

13- دین و اخلاق در نگاه هانس کونگ، حسن قنبری ص 437

14- سیر و تطور مفهوم خدا، صالح حسن زاده ص 454

15- همان مصدر ص 455

16- همان مصدر ص 456

17- آسیا در برابر غرب ص 21

18- دجّال، فریدریش نیچه، مترجم سعید فیروزآبادی ص 46

19- دین و اخلاق در نگاه هانس کونگ ص 438

20- فلسفه ملال، اسوندسن، مترجم افشین خاکباز ص 72 همچنین رجوع شود به انسان مسأله گون، مارسل ص 23

21- فلسفه ملال، اسوندسن ص 97

22- فلسفه دین، نورمن گیسلر، مترجم حمیدرضا آیت اللهی ص 85

23- سیر و تطور مفهوم خدا، صالح حسن زاده ص 454

24- دین و اخلاق، ضمیمه ی دو نقد و بررسی مفهوم خدا در فلسفه ی غرب ص 435

25- هزارتوی آزمون های دشوار، میرچا الیاده، مترجم آرمان صالحی ص 191

26- انسان مسأله گون، گابریل مارسل، مترجم بیتا شمسینی ص 22

27- مقدمه ریمون آرن بر کتاب دانشمند و سیاستمدار اثر ماکس وبر ص 38

28- چگونه رنج بکشیم، کریستوفر همیلتون، سماء قرایی چاپ سوم ص 65

29- تسلی بخشی های فلسفه، آلن دوباتن، عرفان ثابتی ص 282

30- چگونه رنج بکشیم، کریستوفر همیلتون، سما قرایی چاپ سوم ص 21

31- آسیا در برابر غرب، داریوش شایگان ص 28

32- سیر و تطور مفهوم خدا ص 456

33- فلسفه نیچه، استنلی مک دانیل، ترجمان عبدالعلی دستغیب ص 36

34- نیچه، کارل یاسپرس، ترجمه سیاوش جمادی ص 292

35- معنای زندگی، گرت تامسون، مترجمان غزاله حجتی و امیرحسین خداپرست ص 28

36- آرش نراقی، در انتظار معنا، ماهنامه اندیشه پویا ش 67 تیرماه 1399 ص 69

37- فلسفه و ایمان مسیحی، کالین براون، ترجمه طه طه وس میکائلیان ص 222

38- نبوت محمدی و هویت مسلمانی، محمد مجتهد شبستری

39- نیچه، کارل یاسپرس، ترجمه سیاوش جمادی ص 389

40- انسان مسأله گون، گابریل مارسل ص 27

41- دین و اخلاق در نگاه هانس کونگ ص 447

42- درس گفتار اول فلسفه ی نیچه، رامین جهانبگلو

43- مقاله «قدرت ما در تمایز مان نهفته است» فصلنامه ترجمان ش 1 ص 163

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 8:33