پارادوکس های زندگی

ساخت وبلاگ

پارادوکس های زندگی

مقدمه

شناخت پارادوکس های زندگی ورود به دنیای پررمز و رازی است که غوطه وری در آن آسایش ظاهری از آدمی می رباید و به آرامشی درونی دعوت می کند. آگاهی از این تناقضات است که انسان جایگاه خود را می یابد و نه تنها خود را می شناسد بلکه به خطاهای شناختی خود پی می برد و به نوعی شناخت درمانی می رسد.

جنگ همیشگی بین داده های عقلی و غیرعقلی، عرفان و فلسفه، تصوف و انقلابات اجتماعی و در نهایت علم و دین، همه به علت وجود پارادوکس هایی است که زندگی آدمیان را احاطه کرده است. پذیرش این تناقضات به منزله ی آشتی دادن بین این مقوله هاست.

در دنیای وارونه حتی اعتقادات نیز بر اساس اصناف دینداری یعنی مصلحت اندیش، معرفت اندیش و تجربت اندیش به صورت معکوس ظهورمی یابد. اولین بار پیامبران با یک تجربه ی دینی مواجه می شوند سپس عده ای پیرامون آن تجربه می اندیشند و در نهایت در بستر تاریخی به مصلحت اندیشی بدل می شود. چنان که در بحث عبادت هم پیامبران چون به حد بالایی از معرفت و ایمان رسیده اند، عبادت می کنند ولی مؤمنان اول به مناسک توجه می کنند سپس وارد حوزه ی اندیشه می شوند و برخی به تجربه های دینی می رسند.

این هستی کل هزاران جلوه دارد. جهان غرق در حدوث است. هر لحظه خلق های جدیدی صورت می گیرد و خلق های بسیاری محو می شود. منتها مردم متوجه این تبدیل و تبدلات نیستند و بیشتر ثبات می بینند. بر طبق آیه ای ازقرآن مجید خداوند می فرماید: آیا گمان می کنید که ما از آفرینش خسته شده ایم؟ چنین نیست. بلکه هر لحظه آفرینش جدیدی است.(ق/15)

غیب را ابری و آبی دیگر ست/ آسمان و آفتابی دیگر ست

ناید آن الّا بر خاصان پدید/ باقیان فی لبس من خلق جدید(1/2035)

(مولانا و چند داستان مثنوی، شمیسا ص 45)

عالم بر خیال قائم است و این عالم را حقیقت می گویی جهت آن که در نظر می آید و محسوس است و آن معانی را که عالم فرع اوست، خیال می گویی. کار بعکس است خیال خود این عالم است که آن معنی صد جور این پدید آورد و بپوسد و خراب شود و نیست گردد و باز عالم نو پدید آرد و او کهن نگردد. منزه است از نوی و کهنی، فرع های او متصفند به کهنی و نوی و او که محدث اینهاست از هر دو منزه است و ورای هر دو است.(فیه مافیه ص 120)

وارونگی در جهان هستی به گونه ای است که در بیان مولانا فرج و گلو نوعی خیال محسوب می شود حال آن که دیگران اسرار دوست را خیالات می دانند.

چون حقیقت پیش او فرج و گلوست/کم بیان کن پیش او اسرار دوست

پیش ما فرج و گلو باشد خیال/ لاجرم هر دم نماید جان جمال(5/9-3938)

مشکل اساسی آدمی آن است که او امور را آن طور که واقعا هستند، ادراک نمی کند او صورت را می بیند نه معنی را. به همین سبب در افسون افسونگر یعنی این دنیا گرفتار می آید اما محک دنیا اشتباه نیست، نگرش انسان ناقص است. او باید توهّم را از وجود خود بزداید.(راه عرفانی عشق ص 170)

گزاره ی ادب از که آموختی از بی ادبان خود نوعی فلسفه ی وارونگی در اخلاق است. یعنی آنچه بی ادبان بدان مبادرت می ورزند، من از آن اجتناب می ورزم. نامگذاری دنیا به دارالغرور هم بیانی از پارادوکس است به قول مولوی

می نماید نور نار و نار نور/ ورنه دنیا کی بدی دارالغرور

چنان که واژه ی عکس در شعر هم حکایت وارونگی است

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم/ ای بی خبر زلذت شرب مدام ما

خمش خمش که اشارت عشق معکوس است/ نهان شوند معانی زگفتن بسیار

معناشناسی

تناقض: دو مفهوم یا دو لفظ در صورتی متناقض هستند که یکی از آن دو چیزی را اثبات کند دیگری آن را نفی نماید.(هستی و نیستی)

تضاد: هر گاه دو چیز یا دو مفهوم نتوانند با هم در یک محل جمع شوند آن دو را متضاد گویند. مانند سیاهی و سپیدی

اوصاف متضادی چون سیاهی و سپیدی و تلخی و شیرینی و درد و لذت محال است که در جسم واحد جمع شوند. و این به دلیل تنگی ظرفیت آن جسم است.. اما جوهر نفسانی در حین وحدت، جامع سپیدی و سیاهی و دیگر اضداد است و هر چه تجرّد و جوهریت انسان بیشتر شود و قوت و کمالش فزونی گیرد احاطه و جامعیتش نسبت به اضداد بیشتر خواهد شد.(اسفار اربعه ج 9 ص 189)

می دانید که حکم به تضاد اضداد از امور استقرایی است و نه از امور عقلی و پیشینی محض. یعنی هیچ کس پیشاپیش و با برهان عقلی نمی تواند معین کند دو وصف ضد یکدیگرند و در موضوع واحد جمع نمی شوند. این امور را باید به استقراء به دست آورد.(آیین در آیینه ص 448)

فرق تناقض و تضاد این است که دو امر متناقض نه با هم جمع می شوند و نه رفع می گردند مثلا در آن واحد ممکن نیست یک مکان هم روشن باشد و هم تاریک. پس روشنای و تاریکی با هم جمع نمی شوند و نیز ممکن نیست یک مکان در آن واحد نه روشن باشد و نه تاریک بلکه به هر حال یا روشن است یا تاریک. در حالی که دو امر متضاد فقط با هم جمع نمی شوند اما رفع آنها امکان پذیر است. چنان چه اجتماع سیاهی و سپیدی در یک مکان ممکن نیست ولی ممکن است یک شیء نه سیاه باشد نه سپید، آبی باشد.(کلیات فلسفه، علی اصغر دادبه ص 68)

پارادوکس: دو مفهوم که به ظاهر متناقض هستند ولی در حقیقت تناقضی در آنها مشاهده نمی شود.(متناقض نما)

پارادوکس معادل پارادخشانه ادای دینی هر چند ناچیز به دکترمیرشمس الدین ادیب سلطانی است که با ترجمه ی شاهکار کانت، سنجش خرد ناب{= نقد عقل محض} کاری کارستان کرده است. مطابق توضیح ایشان(در واژه ی اثر یاد شده) پارادخشی در زبان اوستایی و پارسی باستان همریشه و هم معنی با پارادوکسادر یونانی است و دخشی به معنی آموزنده، تعلیم دان و عقیده است. واژه ی لاتین داکتر در اصل به معنای معلّم از همین ریشه است. مرحوم احمد فردید گاه این واژه را به فراکیش ترجمه می کردند. به عقیده ی ایشان دوکسا یا دگم به معنای کیش همگن است و دگماتیسم به معنای کیش مداری است. همچنین این واژه را به شطح، شطحیه، متناقض نما، نقیض نما، باطل نما، خارق اجماع، مانعة الجمع، ناساز و... نیز ترجمه کرده اند. کاربرد این واژه در تاریخ فلسفه و نیز در ادبیات خود حکایتی دارد که شرح آن خارج از حدّ این وجیزه است. کی یرکگور این واژه را در جایی به کار می برد که از ایمان و ساحت دینی سخن می گوید. همچنین ناهمخوانی هستی و اندیشه به نزد وی محمل پارادوکس است. پارادوکس در موقعیت رویارویی یا بلاتکلیفی عقلی و دوراهه ای است که یکی را باید انتخاب کرد. "یا این یا آن" اما هیچ دلیل عقلی برای رجحان یک گزینه بر گزینه ی دیگر وجود ندارد. پارادوکس ناظر به دو امر است که به ظاهر متناقض و مانعة الجمع اند اما به اعتبار مقصود و منظوری نهفته چنین نقیضه ای مرتفع می شود. از جمله پارادوکس های مشهور خراب آباد، درد بی دردی، ای مرگ، تو می میری!(جان دادن) کودک پدر انسان است(وردزورث) من نه منم نه من منم(مولوی) و مانند آن هاست. در ادبیات آلمانی، فرانتس کافکا پارادوکس را به عنوان آرایه ای ادبی پشت سر می گذارد و آن را همچون جوهر واقعیات زنده ی هستی با انبوهی از تمثیل های نبوغ آمیز مطرح می کند. در فلسفه های اگزیستانس این پارادوکس سارتر مشهور است. انسان آن هست که نیست. انسان آن نیست که هست.(پاورقی ص 362 کتاب نیچه اثر کارل یاسپرس با ترجمه ی سیاوش جمادی)

کز تناقض های دل پشتم شکست/ بر سرم جانا بیا می مال دست

سایه ی خود از سر من برمدار/ بی قرارم بی قرارم بی قرار

گم می شود دل من چون شرح یار گویم/ چون گم شدم زخود من او را چگونه جویم

گم شدن در گم شدن دین من است/ نیستی در هست آیین من است

ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه(احزاب/ 4) کنایه از امتناع جمع بین دو امر متنافی در اعتقاد است. چون که یک قلب واحد جای دو اعتقاد متنافی یا دو رأی متناقض ندارد. و اگر دو امر است باید دو قلب باشد ولی خدا یک قلب برای انسان قرار داده است.(المیزان ج 16 ص 274)

فلسفه ی پارادوکس ها

1- جامعیت انسان: عبدالرزاق لاهیجی در تفسیر آیه ی 72 سوره ی احزاب می نویسد: غرض از امانت، امانت جامعیت است که شامل جمیع اسماء و صفات است. زیرا که انسان نسخه و آیینه ی تمام نمای کلیه ی اسماء و صفات الهی است. مراد از آسمان، عالم ارواح(عالم جبروت) است و زمین اشاره به عالم ملک و شهادت و اجسام است در حالی که جبال مظهر عالم مثال است که متوسط بین ارواح و اجسام. خداوند این امانت جامعیت را به سه عالم داد آنان از حمل آن اِبا کردند زیرا که استعداد ذاتی آنان از قبول این امانت قاصر بود. ولی انسان بدان تن در داد. چون انسان ظلوم و جهول است. به قول حافظ انسان دیوانه بود و از شهامت کانی برای قبول کردن این امانت که هر سه عالم از پذیرفتنش عاجز بودند، برخوردار بود و سرنوشت انسان همین دیوانگی است. کلمه ی ظلوم به نظر ابن عربی مأخوذ از ظلمات است و نه از ظلم. چون انسان آخرین مرتبه ی تنزلات و ظهورات است یک طرف وی ظلمانی و عدم است ولی انسان در عین حال جهول است و مراد از جهول، جهل به ماسوای حق است که عرفان صرف باشد. از این رو جمیع اضداد است و به همین دلیل دیوانه می نماید و این است در واقع تناقض بزرگ انسان که برگزیده شده بود تا به دیوانگی خویش تحقق بخشد. (شرح گلشن راز ص 199)

2- لازمه ی حیات انسانی: پذیرش پارادوکس ها به منزله ی آشتی دادن بین مقوله های به نظر متناقض است.

فیلسوف آلمانی رودلف اتّو در کتاب معروف «امر قدسی» تجربه ی فنا بر اثر تجلی قدسی را مورد بررسی قرار می دهد و می گوید: این تجربه ایجاد خوفی اسرارآمیز می کند. زیرا انگیزه و موضوع این خوف وصف ناپذیر، قابل تشخیص نیست. در این تجربه، خوفی ناشی از جلال الهی به انسان دست می دهد. پس این تجلی به یک اعتبار دفع هیبت و حیرت است و به اعتبار دیگر جذبه و کشش و رحمت.(هماهنگی اضداد) ولی چرا انسان به سوی همان چیزی کشیده می شود که از آن رانده شده؟ چون انسان جامع جمیع صفات جلالی و جمالی است ولی دیگر موجودات یا مظهر اسماء جمالیه اند(ملائکه ی رحمت) یا مظهر جلالیه اند.(مثل شیطان و ملائکه ی عذاب) اما انسان چون فطرت و طبیعت اش جامع این دو صفت متناقض است از این رهگذر انسان هم شب روشن و هم روز تاریک است. انسان در مقابل آنچه او را دفع می کند، احساس جذبه و شوق می نماید زیرا آنچه دافع اوست در واقع اصل وجود اوست. فقط آنگاه که در فنای جلال حق فانی گشت می تواند به بقای رحمت الهی باقی بماند.(شرح گلشن راز ص 211)

3- هدیه ی بزرگ الهی: لزوم تناقض و تضاد در امور بشری در واقع هدیه ی بزرگ الهی یعنی آزادی و حق انتخاب به نوع بشر بود. که متأسفانه معلوم شد این انتخاب و آزادی خود یک تناقض است. زیرا آزادی انتخاب متضمن آزادی در انتخاب غلط و گناه نیز هست. شما نمی توانید یکی را بدون دیگری داشته باشید. بنابراین گناه، گناه ابتدایی، بهایی است که برای انسانیت خود می پردازیم. من همچنین این واقعیت را به راستی فهمیدم که تضاد و تناقض آن چیزی است که زندگی را جالب توجه می کند. اگر هر چیزی، نعمتی بسیط، صریح و ترکیب نشده بود، زندگی به زودی خسته کننده می شد و دیگر نیاز به حرکت، تلاش و دگرگونی نبود. اگر روزی بهشتی بدون تضاد و تناقض را به من پیشنهاد کنند، بی تردید جهنم را انتخاب می کردم. بنابراین در صورت فقدان تضاد و تناقض دستیابی به کمال نه ممکن است و نه شاید قابل خواست باشد.

این نتیجه گیری برای من در حکم الهامی غیبی بود. در ذات هر چیز تضاد و تناقض نهفته است. زندگی هرگز راحت و آسوده، قابل کمال یافتن یا کاملا قابل پیش بینی نخواهد بود. شاید گذشته ی زندگی را بتوان خوب شناخت ولی ما مجبوریم آن را به آینده پیوند بزنیم. برای این که زندگی را در همه ی سطوح قابل زیست کنیم، چاره ای جز این نداریم که استفاده از تضادها و تناقضات(یعنی موازنه ی بین تضادها و ناسازگاری ها) را به عنوان دعوتی برای یافتن راه و روشی بهتر فرا گیریم.(عصر تضاد و تناقض، چارلز بی. هندی ص 39)

حوزه های پارادوکس ها

1- عرفانی: در عرفان همواره با امور تناقض آمیز و پارادوکسیکال مواجه هستیم. می توان نمونه هایی از آنها را بیان کرد.

الف: خدا با این که مورد شناسایی همه ی انسان هاست و هر فرد به گونه ای می تواند به درکی از آن نائل آید ولی در عین حال برای هیچ کس قابل شناسایی نیست. یعنی درک های مختلف از خداوند وجود دارد و هیچ درکی کامل و منطبق بر ذات خدا نیست. شاید آیه ی لاتدرک الابصار و هو یدرک الابصار بیانی از همین تناقض باشد. او به همه احاطه دارد ولی هیچ کس به او احاطه ی کامل ندارد. فاعل شناسا موضوع شناسایی را نمی تواند دریابد اما در درون به یک شناخت اجمالی می رسد. همان شناخت مبهم و اجمالی زمینه ساز همگانی شدن این شناخت است. و گویا حصه ای از این آگاهی بین آدمیان تقسیم شده است.

انسان ها نیز مراتب شناخت شان متفاوت است یکی از نگاه فلسفی به شناخت خدا می رسد و به واسطه ی مفاهیم به درکی از خدا نائل می آید و یک عارف با تجربه ی درونی و بدون استدلال. یک دانشمند علوم تجربی هم به گونه ای دیگر. هر چند مراتب و مراحل درک متفاوت است اما همین شناخت اجمالی و یک جانبه نشانگر این معناست که موجودی مانند خدا قابل درک است. یعنی توصیف صورت به بی صورتی امری پارادوکسیکال است.

ب: عرفا مدعی این معنا هستند که بدون واسطه ی مفاهیم و گزاره ها به درکی از خدا رسیده اند. به وصف در آوردن تجربه ای وصف ناپذیر خود نوعی درک متناقض نما است. اگر به تعبیر کانت تمام تجربیات ما انسان ها زمانمند و مکانمند است چگونه می توان به درکی فرازمانی و فرامکانی رسید؟ یا آن را به زبان آورد. پیش زمانی و پیش مکانی یک پدیده چگونه قابل درک است؟ بیشتر مدعیات عرفانی از این قسم است. به قول مولوی

یکی پرسید عاشقی چیست/ گفتم چو ما نشوی ندانی

مهم ترین رکن جهان شناسی مولوی از قرآن اخذ شده و آن این که این دنیا دارالغرور است یعنی آدمی را گول می زند. به تعبیر دیگر این جهان یک خدعه سراست.

گرنبودی عکس آن سَرو سُرور/ پس نخواندی ایزدش دارالغرور

مطابق این منظر در این دنیا همه چیز وارونه است. چیزهایی که در واقع خوب اند در ظاهر بد می نمایند و چیزهایی که در واقع بد هستند، در ظاهر خوب می نمایند. نمود ظاهری چیزها در دنیا وارونه است. درست مثل تصویری که در سطح آب یک استخر تشکیل می شود. آدمی تا از پستی نفس بیرون نیامده باید این حکم را بپذیرد و داوری اولیه اش را در مورد مسائل مختلف وازگون سازد.

مولوی در توضیح این معنا داستانی بدین مضمون نقل می کند که عده ای در جایی آتشی افروخته و آبی فراهم کرده بودند و مردم را دعوت می کردند که به داخل یکی از آنها بروند. مردم عموما آب را انتخاب می کردند و غافل بودند که اگر داخل آب شوند، سر از آتش در می آورند و برعکس. در کار این جهان چنین وارونگی هایی در کار است. اگر تلخی را برگزینی و بچشی، در نهایت شیرین کام می شوی و اگر شیرینی را برگزینی و بچشی، در نهایت تلخ کام می شوی. اما چون غالب آدمیان نزدیک بین و سطحی نگرند، آن چیزی را انتخاب می کند که در ابتدا نتایج شیرینی به بار می آورد.

مولوی سرّ این وارونگی را غیرت مندی خداوند می داند. همانطور که می دانید یکی از اوصاف خداوند غیور است. معنای غیرت الهی نزد مولانا این است که او امور باارزش و نیک را از دست نامحرمان دور نگه می دارد. در این عالم چیزهای باارزشی وجود دارند که از نامحرمان پوشیده اند و به اصطلاح شیرینی ها در ترشی ها پوشیده شده اند. باید شجاعت مواجهه با ترشی و تلخی را داشت تا به شیرینی رسید.

تا که شیرینی ما از دو جهان/ در حجاب دو ترش باشد نهان(1/1764)

(خدا چون عشق ص 164)

ج: سایه ی معشوق

ما فکر می کنیم عاشق پدیده ها هستیم در حالی که آن موجودات میل به ما پیدا می کنند. چنان که بهاء ولد می گوید: اکنون چو تو خود را رغبتی دیدی به اله و صفات اله می دان که آن تقاضای اله است و اگر میلت به بهشت است و در طلب بهشتی آن میل بهشت است که تو را طلب می کند و اگر تو را میل به آدمی است، آن آدمی نیز تو را طلب می کند. هرگز از یک دست بانگ نیاید.()

مولانا در دفتر سوم مثنوی گوید:

هیچ عاشق خود نباشد وصل جو/ که نه معشوقش بود جویای او

چون در این دل برق نور دوست هست/ اندر آن دل دوستی می دان که هست

در دل تو مهر حق چون شد دو تو/ هست حق را با گمان مهر تو

هیچ بانگ کف زدن آید به در/ از یکی دست تو بی دست دگر

البته شاید گفته شود که عشق دوطرفه است چنان که کف زدن با دو دست ولی سؤال این است که اولین میل از کدام سوست؟

تا که از جانب معشوق نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

پس اولین میل از سوی معشوق است نکته ی دیگر این که مشتاقی کار معشوق است.

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک/ ما به او محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود

معمولا شوق و اشتیاق از عالم بالاست و برتر میل به پایین تر دارد. آن نیاز است که از سوی پایین به بالا می رود. همه ی هستی وامدار حق است و خدا چون خواست ظهور کند در عشق متجلی شد.

د: کمال خداوندی: آدمی که میان دو انگشت خداوند رحیم جای دارد. این تعبیرات متضاد قدرت خداوند را در هر نفس تجربه می کند. فرو بردن نفس به درون ریه ها و برآوردن نفس به همان اندازه از ضروریات حیات است که تناوب قبض و بسط و یا غم و شادی. صور نرینه یا مادینه ی اشیاء یا نیروی مثبت و منفی، با هم درکارندتا جامه ی مرئی مشیت نامرئی الهی را ببافند. جامه ای که او در زیر آن چنان است و صفات خود را بدان جامه متجلی می سازد. اما صور متباین و مختلف هستی، مألا در کمال خداوندی سکون خواهد یافت.

این ایمان، مولوی را بر این عقیده توانا ساخت که بد مطلق وجود ندارد.

هر کجا دردی دوا آنجا رود/ هر کجا فقری نوا آنجا رود(3/3210)

خداوند مانند نقاشی است که زشت و زیبا هر دو را صورتگری می کند. و نقش زشت هم قدرت آفرینندگی او را اثبات می کند.

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد/ بوالعجب من عاشق این هر دو ضد(1/1570)

آیا خداوند بعضی از آیات قرآن را منسوخ نکرد تا آیات بهتری را جایگزین آنها کند. این اندیشه -انهدام برای نوسازی، فنا برای بقا، باختن از بهر به دست آوردن- شالوده ی افکار مولوی را در باب تکامل تمامی دنیا تشکیل می دهد.(شکوه شمس ص 326)

یکی از استوارترین پیام های مثنوی این است که جهان ظاهری جهان حقیقی نیست اما تا طبیعت ما تغییر و تحول نیابد موفق به مشاهده و درک جهان حقیقی نخواهیم شد.(مقدمه ساختار معنایی مثنوی معنوی، سلمان صفوی 1/23)

انواع قبض و بسط (والله یقبض و یبسط و الیه ترجعون. بقره / 245)

- خوف ورجاء: الرجاء یبسط الی الطاعة و الخوف یقبض عن المعصیة(جنید بغدادی)

- غربت و قربت(فنا و بقاء)

مفهوم غربت یکی از مفاهیم عرفان اسلامی است و مراد از آن غربت از دنیا است. آدمی تا از غربت دنیا نگذرد به قربت خدا نمی رسد.

قرب حق نه بالا نه پایین رفتن ست/ قرب حق از حبس هستی رستن ست

مفهوم غربت که یکی از مبانی عرفان اسلامی است وجه تشایه ظریفی با مفهوم بیگانگی فلسفه ی هایدگر دارد. چنان که غریب به تفرید رسیده و از غربت دنیا به قربت خود واصل گشته همانطور هم بیگانگی منتج از اضطراب، انسان را به زندگی اصیل ارتقاء می دهد و جهان اشتغالات روزمره و غفلت همگانی را درهم می شکند.(ارتباط انسان و وجود در عرفان نظری اسلامی، داریوش شایگان ص 19)

انسان بالفطره خواهان کمال نامحدود است که علم و قدرت از مظاهر آن به شمار می رود و رسیدن به چنین کمالی است که موجب لذت نامحدود و سعادت پایدار می گردد و هنگامی چنین کمالی برای انسان میسر خواهد بود که با منبع نامحدود علم و قدرت و کمال مطلق یعنی خدای متعال ارتباط پیدا کند و همین ارتباط است که به نام قرب نامیده می شود.(آموزش عقاید، مصباح ص 461)

اگر سؤال شود که حقیقت قرب الهی چیست و از چه مقوله ای است؟ پاسخ این است که حقیقت قرب از مقوله ی بینش است نه گرایش. یعنی قرب به خدا در حقیقت از مقوله ی معرفت و علم است اما علمی که با جان آدمی متحد است و جز شهود و حضور نیست. می دانیم که علم به دو قسم حصولی و حضوری تقسیم می شود. قرب به خدا از مصادیق علم حضور است نه حصولی.

بنابراین کمال نهایی آدمی این است که انسان در مراتب وجود به درجاتی نائل گردد که شدیدترین و عمیق ترین شهود و درک حضور نسبت به خدا را در وجود خود بیابد. اگر انسان به این مرتبه نائل شود، قطعا بیشترین و عمیق ترین لذات روحی و معنوی را نیز احساس خواهد کرد. بنابراین سعادت نهایی و برین از دیدگاه اسلامی، جدای از مرتبه ی کمال نهایی آدمی نیست.(فلسفه اخلاق از دیدگاه اسلام، غرویان ص 113)

- هیبت و انس

فیلسوف آلمانی رودلف اتّو در کتاب معروف «امر قدسی» تجربه ی فنا را بر اثر تجلی قدسی مورد بررسی قرار می دهد. این تجربه ایجاد خوفی اسرار آمیز می کند.

2- اخلاقی:

- خود حقیقی و خود پنداری

چارلز کولی یکی از جامعه شناسان معاصر می گوید: ما پنج نوع من داریم. 1- تصوری که خود از خود داریم. 2- تصوری که دیگران از ما دارند. 3- تصوری که ما از برداشت دیگران از خود داریم. 4- تصوری که دیگران از برداشت ما از خودمان دارند. 5- من حقیقی که باطن وجود ماست.

هست احوالم خلاف یکدگر/ هر یکی با هم مخالف در اثر

موج لشکرهای احوالم را ببین/ هر یکی با دیگری در جنگ و کین

- آزادی و بندگی

لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا

- به خلاف آمد عادت

مردم معمولا بر حسب عادات زندگی می کنند. ترک آن عادات و خلاف آن عمل کردن نوعی جستجوی معنای زندگی است. چه که عادت از هر نوع آن چه عبادی چه اجتماعی همه اش خود زندگی است و معنایی بر آن متصور نیست چون معنا فراتر از زندگی است. بنابراین هر چه عادات آدمی را می شکند و زندگی او را وارونه و متغیر می کند ارزش معنایی دارد. مثلا تهجد

یأس از مردم و تحمل جفای خلق هم از خلاف آمدهای عادت است. حضرت امیر به فرزندش می گوید: اگر می توانی بین خود و خدا هیچ ذونعمتی نباشد این کار را بکن.

به خلاف آمد عادت بطلب کام که من/ کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

3- اجتماعی:

- آسایش و کوشش. آرامش و آسایش در پرتو تلاش به دست می آید.

ماندن ابدی و مردن آنی. در سخن امام حسن مجتبی(ع) چنان زندگی کنید که گویا هیچ وقت نمی میرید و چنان به فکر مرگ باشید که فردا می میرید.

- روح و جسم. هر چه به جسم بیشتر توجه شود روح از حرکت باز می ماند. مولوی در کتاب «فیه ما فیه» می گوید: تن پروری یعنی غذا دادن به اسب نه وجود()

- ازدحام تنهایان در آخرت

لقد جئتمونا فردا کما خلقناکم اول مرة

- تقلید و تحقیق

لن تنال البر حتی تنفقوا مما تحبون

چرا به دنیا خراب آباد گفته می شود؟ چون اصولا آبادی این عالم به خرابی آن است. در اخبار متعدد آمده است

ینادی مناد کل یوم/ لدو للموت و ابنوا للخرابی

برای مردن متولد شوید و برای خراب شدن بسازید.(آمدی حدیث 2290) این پارادوکس را می توان در قرابت مرگ و حیات یافت حضرت علی(ع) می فرماید: من الآجال انقضاء الساعات. سپری شدن لحظات از زمره ی مرگ است.(آمدی ح 9916) نیز از ایشان نقل شده است ما اقرب الحیات من الموت. یعنی برای اهل اندیشه گردش روزگار خود بهترین حجت بر مرگ است. هر کس گردش روزگار را مشاهده کند از مرگ غفلت نمی کند.

در انجیل لوقا فصل 14 آمده است اگر کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران حتی جان خود را نیز دشمن ندارد، پیرو من نمی تواند باشد.

در متی آمده است کسی که صلیبش را برندارد و به دنبال من نیاید، ارزش مرا ندارد. کسی که زندگی اش را پیدا می کند آن را از دست خواهد داد و کسی که زندگی اش را به خاطر من از دست دهد، آن را پیدا خواهد کرد.

در متی آمده است اگر بخواهی کامل شوی، مایملک خود را بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت و بیا و مرا متابعت نما. و در جایی دیگر آمده مرا متابعت کن و بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند.(زندگی در سایه اساطیر ص 212)

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 21:01