میان سالی 6

ساخت وبلاگ

جشن عروسی

سال 1398

دو هفته مانده به پایان سال، دانشجوی دختری در کلاس درس ادبیات رشته ی مامایی گفت: استاد من هفته ی دیگر نمی توانم درکلاس حضور یابم. علت را جویا شدم گفت: چون روز بیست و هفتم اسفند ماه مراسم عروسی من است. گفتم چه خوب!! درست همین روز عروسی پسر من نیز هست. بنابراین اشکالی ندارد می توانی بروی اما بعد از عید، شیرینی عروسی را فراموش نکنی. دانشجویان گفتند: پس شما هم هفته ی آینده باید شیرینی عروسی پسرت را بیاوری. پذیرفتم و درهفته ی پایانی کام آنها را شیرین نمودم.

وقتی سفر را با عروسی فرزندت شروع می کنی، شیرینی و حلاوت خاص خود را دارد. روز بیست چهارم اسفند از بندرعباس برای تدارک مراسم عروسی عازم شیراز شدیم. تکاپوی چند روزه به ثمر نشست و در روز بیست هفتم در فضایی صمیمی و همدلانه با خوش آمدگویی به اقوام و آشنایان، عروسی پسرم سامان گرفت. البته گلایه های پس از عروسی، دامن هر ایرانی را می گیرد. یکی از این که چرا فراموش شده و دیگری از این که نیامده است. بنابراین ما هم به رضایت نسبی، دو سه روز پایانی سال را به بحث پیرامون چگونگی برگزاری مراسم پرداختیم. از تلخی و شیرینی ها و گله و گلایه ها.

در این گیرودار کتاب «حاج آخوند» سید عطاالله مهاجرانی را به مطالعه گرفتم و درباره اش مطالبی در چهار بخش با عنوان «قلم سحرآمیز» نگارش نمودم و در کانال تلگرامی ام به اشتراک گذاشتم. در چند مورد حین خواندن گریه ام گرفت حتی در برخی موارد، به عمق کتاب رهنمون شدم. حاج شیخ محمودرضا امانی مشهور به حاج آخوند، مجسمه ی روحانی فهمیده و خوش مرامی بوده که کمتر روستایی در ایران چنین شخصیتی را به خود دیده است. طرح مباحث ادبی و فکری در دیدار با اساتید دانشگاه و کمک به فقرای روستا و آواز خوانی و مرثیه سرایی، در کمتر کسی جمع می شود. پس از آن کتاب «گذر از دفاعیه گرایی به سوی پدیدارشناسی متن» اثر فرامرز معتمد دزفولی را خواندم.

حوادث سیل در شمال و جنوب کشور مکمل هفت سین سفره ی عید ایرانیان شد. نمره ی مدیریت بحران در کشور صفر است. از زلزله گرفته تا سیل و سونامی. مدیریت غیربُحرانی در کشور هم راه به جایی نمی برد. جز در سه مورد انقلاب 57 و جنگ و دوران خاتمی، در دیگر دوران‌ها ما شاهد شکاف عمیق بین دولت و ملّت بوده ایم. تصور می کنم اولین گام در مدیریت، هماهنگی بین این دو نهاد اجتماعی است. در جهان جدید، دیگر کشورها با آموزش و بالا بردن سطح آگاهی، تا حدودی به این هدف دست یافته اند. کتاب «عقلانیت و توسعه یافتگی در ایران» دکتر محمود سریع القلم از جمله کتاب های خواندنی در این باره است.

در روز هشتم فروردین خبر در گذشت شیخ عبدالله حاجیانی را شنیدم. اولین بار فعالیت او را در گردهمایی طلاب بوشهری، در دهه ی شصت، شاهد بودم. دغدغه های اجتماعی و سیاسی او در همان نشست‌ها زبانزد شد. او می‌گفت: طلبه باید درد اجتماعی داشته باشد. در همان دوران، درس و بحث را رها و به بوشهر هجرت کرد. پس از مدتی امام جمعه بندر دیّر شد و متواضعانه امور مردم را تمشیّت کرد. در نهایت به مجلس پنجم و ششم راه یافت. روحیه ی اصلاح‌طلبانه داشت اما تحت تأثیر فضای حاکم بر مجلس پنجم راست گرا شد. با این وضعیت، با پیگیری های مداوم مردم حوزه ی انتخابیه توانست بار دوم به مجلس راه یابد. اما نمی‌دانم نمایندگی چه خصیصه ای دارد که افراد را از خدمات عمومی باز می دارد و فرد به امور خویش شیفت می‌کند. البته پس از آن در شرکت گاز عسلویه مشغول به کار و منشأ خدماتی شد.

بازدید های عمومی در این ایام، چنگی به دل نمی‌زند و حرف های واتساپی گاه مرا به خلوت و تنهایی دعوت می نمود. من از عالم ترا تنها گزیدم/ روا داری که من تنها نشینم(مولوی) تنهایی خوب است اگر بد بود که خدا آن را برای خود انتخاب نمی کرد. تازه در قرآن هم آمده است که شما تنها به سوی ما می آیید چنان که در اول تنها خلق شدید. وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (انعام/94) شاعر هم خوب گفته

سعادت آن که را دارد که از تن ها بپرهیزد دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلاخیزد/

با دوستان هم فکر و همدلم، به پیشنهاد و دعوت ابراهیم مهرآیین، نشستی فکری داشتیم. جناب آقای محمد فولادی هم آمد. هرچند به توافق نرسیدیم اما نَفس گفت و گو آثار مثبتی دارد که بعدها آشکار می شود. در این مذاکره ها و مناظره ها، همواره بیتی از مولانا به خاطرم خطور می کند که

چون که مقضی بد رواج آن روش/ می دهدشان از دلائل پرورش

از این که در سفری بیست روزه همه ی برنامه ها با پیش بینی اولیه به وقوع پیوست، از خدای بزرگ سپاسگزارم و این شکرگزاری را مدیون نگاه مثبت گرایانه ای هستم که تمام وجودم را فرا گرفته است. اتفاقا در همین ایام چند شماره فصلنامه «تجربه» و فصلنامه ی «بندر و دریا» را خواندم. با این که خیلی با مطالب نشریه ی دومی ارتباط برقرار نکردم اما جملات پایانی کاظم بایرام بخش عکاس و مستندساز زیر دریا در باره ی انرژی مثبت بود که یادآور می شوم.

یک روز تئوری ولفگانگ پائولی، برنده ی جایزه نوبل فیزیک، را خواندم او تز جالبی دارد و می‌گوید: هیچ دو الکترونی در جهان هستی، دارای عدد کوانتومی یکسان نیستند. پائولی مثال می‌زند سیبی را برمی داریم و از میان میلیاردها الکترونی که در درون اوست یکی را انتخاب می کنیم فرض کنیم که این عدد 23 است. حالا اگر دستمالی برداریم و سیب را برق بیاندازیم. عددی از اصطکاک ایجاد شده ی انرژی حاصل می‌شود و این انرژی عدد کوانتومی فرضی سیب ما را تغییر می‌دهد و مثلا به عدد 26 می رساند و درست در همان لحظه تنها الکترونی در جهان هستی دارای عدد فرضی 26 بوده، دستخوش تغییر می شود. اما نتیجه گیری وقتی که یک سیب با یک اصطکاک کوچک، تغییر پیدا می‌کند. هر اندیشه ای که از ذهن ما می گذارد و یا هر عمل مثبت یا منفی که ما انجامش می‌دهیم الکترون ها را در گستره ی جهانی به ارتعاش در می آورد و دستخوش تغییر می کند و حالا جواب مثبت پرسش هایی را که مجهول مانده بود یافتم. ما با اعمال خود چه مثبت چه منفی در جهان هستی تغییراتی را به وجود می‌آوریم. اگر عمل ناپسندی انجام دهیم نتیجه ی آن منفی باز خواهد گشت و اگر مثبت عمل کنیم نتیجه ی آن مثبت خواهد بود. البته ما نباید فقط به این امور علمی دلخوش باشیم. کائنات امور پنهان دیگری دارد که گاه در اندیشه و شعر عارفان انعکاس یافته است. من از این رازگشایی ها لذت می برم.

پشت دریاها شهری است

گزارش چهارمین سفر به جزیره ی ابوموسی

سال نود وهشت، در این اندیشه بودم که پس از ماه مبارک رمضان به یک سفر تفریحی بروم. با دوست دیرینه ام جناب دکترمحب زاده تماس گرفته و گفتم: امکانش هست که تعطیلات آخر هفته را به جزیره بیائیم؟ پاسخش مثبت بود. بلیط و اسکان را تدارک دید. به اتفاق همسر و فرزندم، سینا در روز سه شنبه 14 خرداد پرواز بندر- ابوموسی را تجربه کردیم. در فرودگاه، مهندس قریشی شهردار جزیره را دیدم. جناب اکبری به استقبال آمده بود در مسیر راه از شهردار تمجید کرد و گفت: در مدت یک سال و نیمی که آمده، شاهد خدمات خوبی از سوی ایشان هستیم. چند اِلمان در سطح شهر نصب کرده و جوانان جزیره را به کار گمارده است. به زیباسازی فضای شهر اهمیت می دهد. کانکس برای تفکیک زباله ها تهیه نموده است. ایشان نیازمند حمایت های بیشتری از سوی نهادهای دولتی، خصوصا استانداری است.

ساعت 11 صبح در مراسم ارتحال امام خمینی(ره) در مسجد جامع جزیره حضور یافتم. سید احمد حسینی خراسانی پیرامون حرکت تاریخی 15 خرداد سخنرانی کرد. بعد از ظهر به اتفاق جناب اکبری، گشتی در شهر زدیم و قرار گذاشتیم فردا پس از اقامه ی نماز عید فطر به شنا برویم. شب در تماس با خویشان و دوستان، فرا رسیدن عید را تبریک گفتم و برخی از تبریک های واتساپی را هم پاسخ دادم. از دکتر سروش مطلبی در باره ی عید فطر خواندم. جالب بود. فطر در عربی به معنای قارچ است. قارچ که زمین را می شکافد و از زمین بیرون می آید. روح آدمی وقتی شکفته می‌شود مثل یک خاک حاصلخیز می‌شود، سبزه بر روی آن می روید. گل بر روی آن می‌روید.

صبح روز عید با ندای الصلاة، راهی مسجد جامع شدیم با این که به علت چند روز تعطیلی، عده ای جزیره را ترک کرده بودند اما مسجد مملو از جمعیت بود. نماز توسط حسینی خراسانی اقامه شد. از این که عید فطر در کشورهای اسلامی متفاوت است، چنگی به دل نمی زند. با این که در قنوت نماز عید فطر می خوانیم الذی جعلته للمسلمین عیدا که از آن بوی وحدت استشمام می شود. اما ما عید متفاوتی را تجربه می‌کنیم. خیلی دوست دارم تاریخ این تفکیک و تفاوت را دریابم. آیا عامل آن نجومی و جفرافیایی است یا سیاسی و مذهبی؟

ساعت 9 صبح به اتفاق اکبری، راهی دریا شده، شنای مفصلی کردیم. در ضمن به گفتگو پیرامون مسائل فکری و اجتماعی پرداختیم. ایشان می گفت: پسرم که سال آخر دبیرستان را می‌گذراند، بر این باور است که من از نسل شما چیزی نیاموخته ام. به تعبیر دیگر شما حرفی برای گفتن ندارید. سخنش را تصدیق کردم و گفتم: نسل تشنه ی معاصر را باور دارم. در دنیای دیگری سیر می کند. گفته های ساده ی مذهبی و اجتماعی ما، آنها را قانع نمی کند. گویا در پی شنیدن سخنان متفاوت و تحول زا هستند. بی هویتی و بی ریشه ای این نسل را تهدید می کند. جوانان در جهان پرتناقضی به سر می برند. شبکه های ماهواره ای و مجازی آنها را دچار دگردیسی کرده است. برای یافتن حقیقت، در گذر از راه های مختلف فکری و فرهنگی، به سندرم سرگردانی مبتلا شده اند.

بعد از ظهر چهارشنبه با جناب مهندس قمبری، با استفاده از ماسک و اشنوکر غواصی، شنای متفاوتی را تجربه کردم. مشاهده ی آبزیان در زیر آب، مرا به یاد شعری از سهراب سپهری انداخت. پشت دریاها شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است. از تماشای مرجان ها و ماهی ها به این فکر فرو رفتم که می توان به جای بازیگری در جهان هستی، به تماشای آن هم نشست. ذهن گرایی یا مایندفولنس که سرچشمه در بودیسم دارد و در اندیشه ی نیچه هم ظهور یافته، اشاره اش به وجود این دو جهان است.

پس از شنا چند دقیقه ای در کنار ساحل به تماشای آفتاب در غروب جزیره نشستیم. مرا به دو دوست اش معرفی کرد و قرار شد فرداشب، به کافی کتاب رفته و یک گفتگوی صمیمانه داشته باشیم. یکی از اِلمان های جزیره، نصب پرچمی به ارتفاع چهل متر است که به مناسبت چهل سالگی انقلاب در ساحل جزیره برافراشته شده است.

صبح روز پنجشنبه پس از صرف صبحانه با همسر و فرزندم، گشتی در جزیره زدیم و پس از بازگشت به مهمانسرا، سخنرانی دکتر سروش دباغ پیرامون «ذهن و آگاهی در آثار سپهری» را نیوشا کردم. ساعت 12 به دیدار فرماندار ابوموسی رفتیم. بعد از ظهر به اتفاق فرزندم سینا و جناب آقای قمبری در منطقه ی دیگر از ساحل جزیره به شنا کردن پرداختیم. این بار جناب واحدی دوربین هم آورده بود لحظات زیبایی در زیر آب به تماشای مرجان ها و خیل ماهی ها دل سپردیم. بعد از نماز مغرب و عشا به کافی کتاب جزیره که به همت خانم دکتر نجاتی زاده راه اندازی شده بود، رفته و پیرامون خدا عشق است از زبان مولانا سخن راندم.

روز جمعه بر اثر سرماخوردگی صبح را در مهمانسرا گذراندم. پس از نماز مغرب دوباره به کافی کتاب رفتم. این بار هم سخن از مولانا رفت. جناب معصومی و همسرش و جناب قمبری و همسرش به اتفاق خانم پیش بین حضور داشتند. قول دادم در اولین فرصت بیست کتاب را هدیه کنم. قرار شد در سفر بعدی یک کارگاه آموزشی در باره ی خاطره نویسی برگزار نمایم.

صبح شنبه ساعت 8 صبح وسائل خود را تحویل قسمت بار داده و کارت پرواز گرفتیم. با مهندس قریشی شهردار جزیره پیرامون گردشگری صحبت کردم او معتقد بود باید آن را در یک پروسه ی ده ساله تعریف کرد و به برداشت موانع پرداخت. پرواز صورت گرفت. هواپیما ما را به بندرعباس رساند.

خوانش روایی قرآن

هشت شب با شبستری

در شب اول(دی ماه سال 1398) پیرامون تجربه های پیامبران و عارفان بحث شد. آیا این تجربه ها قابل توصیف است؟ آیا می‌توان از آنها مطلبی آموخت؟ استاد فرمود: آن طور که استیس در کتاب «عرفان و فلسفه» گفته: می توان برای آنها استدلال کرد. غزالی هم می گوید: برای درک تجربه های پیامبران، فرد باید خودش اندک تجربه ای داشته باشد. هر دو نکته قابل تحلیل و تأمل است. از طرفی ما با عالمی به نام عالم خیال روبه رو هستیم. پیامبران و عارفان تجربه ی خود را تخیلّ خلّاق می نامند. با وجود عالم خیال، می‌توان گفت این اتفاقات در این عالم رخ می دهد. البته نه این که عالم خیال یک جهان دیگری است بلکه عالم واقع فقط این نیست که ما می‌بینیم و درک می‌کنیم. این که برخی این تجربه را توهّم خوانده اند، درست نیست. چون توهّم یعنی ادعا و بیان امری که خلاف واقع است یا چیزی را که موجود پنداشته می‌شود، وجود نداشته باشد. چنان که در روان‌شناسی هم به آن اشاره شده است. وقتی مریض می‌گوید: من فکر می کنم کسی مرا تعقیب می کند. روانشناس می‌گوید: هذیان می گوید و این گونه نیست که او ادعا می کند.

درباره ی مرحوم شایگان سخن رفت و ایشان اشاره کرد که شایگان آدم جامعی بود. او به خانه ی ما می آمد و گاهی هم من به خانه ی ایشان می‌رفتم. ما با هم دوست بودیم. خود ایشان برای من تعریف کرد که نزد علامه طباطبایی نشسته بودم از عالم برزخ سؤال کردم. دستش روی دست من گذاشت و مرا به عالم برزخ برد. پس از لحظاتی وقتی دستش را برداشت، من به حالت عادی برگشتم. این اتفاق در کتاب «زیر آسمان های جهان» ص 71 نیز ذکر شده است.

دومین شب، صحبت از مطالعات قرآنی شد. استاد گفت: در برلین آلمان مؤسسه ی قرآنی راه اندازی شده است که در آن سیدعلی آقایی و خانم خادم الشریعه پیرامون مسائل عهدین و قرآن تحقیق می‌کنند و یک کتاب هم پیرامون وجوه اشتراک و افتراق داستان های پیامبران در قرآن و عهدین منتشر کرده‌اند. این تحقیقات برای گسترش مشترکات ادیان خیلی مهم است. البته در ایران کسانی چون دکتر احمد پاکتچی و محمود واعظی و حیدر عیوضی هم در این باره تلاش‌هایی کرده اند و آثاری به چاپ رسانده اند. در مجموع رویکرد انطباقی به قرآن در سال‌های اخیر گسترش یافته است. باز در این زمینه دکترحسن انصاری نیز تحقیقات بسیار خوبی دارد.

درباره ی شخصیت کارل یاسپرس سخن رفت، فرمود: من در این روزها کتابی که ایشان پیرامون اسپینوزا نوشته است، می خوانم. در ضمن ایشان کتابی دارد به نام «روانشناسی جهان بینی ها» که خیلی خواندنی است. کتاب «آگوستین» هم یکی از نوشته های اوست. هانا آرنت هم تز دکتری خود را با نام «مفهوم عشق نزد آگوستین» زیر نظر یاسپرس گذرانده است.

شب سوم پیرامون داعش و چگونگی تشکیل دولت اسلامی بحث شد. استاد گفت: برای من خیلی جای سؤال است که این گروه چگونه به وجود آمد؟ و چه اهدافی را دنبال می کرد؟ یک تحلیل آن است که این گروه با هدایت یهودی ها شکل گرفت. آنها درصدد این بودند که اسلام را مکتبی خشن جلوه دهند و اسلام را به عنوان دین خشونت معرفی کنند. یهودیان در طول تاریخ در اقلیت بوده و همواره درصدد توطئه و نقشه برای ماندگاری خود بوده اند یهودی ها معمولاً انسان های باهوشی هستند. حرکت هیتلر در مبارزه با یهودیت ناشی از حقد و حسدی بود که در آلمانی ها وجود داشت و توانست این همه کشتار رخ دهد. من در یک سمینار با گروهی از طلاب یهودی برخورد کردم که خیلی مغرور بودند حتی بیشتر از طلبه‌های خودمان.

در حاشیه، بحث از مفهوم «دیگری» شد که شبستری اشاره کرد اولین بار رودلف اتو متوجه این مسئله شد. او گفت ما با وجود دیگری است که به شناختی از خود می رسیم. بعدها دیگران این موضوع را ادامه دادند. من یک سخنرانی درباره ی این موضوع دارم.

شب چهارم به تفاوت بین شعور و عقل پرداخت. عقل قابلیت استنتاج و استدلال دارد اما شعور نوعی توجه به پیرامون است. از این رو حیوانات دارای شعور هستند ولی عقل ندارند. یعنی با محیط پیرامون خود خو می گیرند و یا تعلیم پذیر هستند. در مستندهای راز بقا به ارتباط بین برخی حیوانات با محیط پرداخته می‌شود. این که علامه طباطبایی وحی را شعور مرموز خوانده است از این رو است که پیامبر اسلام(ص) یک ارتباط خاصی با محیط پیرامون خود برقرار کرد. البته در همه ی انسان‌ها شعور بالقوة وجود دارد اما پیامبران آن را به فعلیت رسانده اند.

اشاره ای هم به یک سفر خارجی کرد و گفت: من برای یک دوره ی شش ماهه جهت تحقیق پیرامون هرمنوتیک قرآن به برلین آلمان رفتم و کتب بسیاری از ایران با خود بردم ولی مدتی که در آنجا بودم؛ فقط توانستم سه جلد از آن کتاب ها را مطالعه کنم. چون کتاب های جدیدی در زمینه ی هرمنوتیک به چاپ رسیده بود و در گفتگو با دانشمندان پاره ای مباجث ردّ و بدل می شد. موقع بازگشت به خاطر حجم بسیار کتب، ۷۰۰ یورو اضافه بار خوردم که متصدی آلمانی آن را پرداخت کرد. در پایان غزلی از عطار با صدای شجریان پخش شد و ایشان گفت: واقعا حال ما را توصیف می‌کند.

ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه که خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است بجویید ای عزیزان کین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است نمی‌دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز حریفم قاضی و ساقی امام است

برو عطار کو خود می‌شناسد که سرور کیست و سرگردان کدام است

در شب پنجم از مطهری و بهشتی سخن گفت. مطهری شخصیتی فلسفی بود اما بهشتی اهل تشکیلات و مسائل اجتماعی و سیاسی بود. ایشان در قم مؤسسه ی دین و دانش راه انداخت و زبان انگلیسی تدریس می کرد. با مصباح یزدی و قدوسی مدرسه ی حقانی راه اندازی کردند. در دهه ی چهل جلساتی به سرپرستی ایشان و حضور باهنر، جنتی و مصباح یزدی و بنده پیرامون حکومت اسلامی تشکیل می‌شد و گاهی اوقات هاشمی رفسنجانی هم حضور پیدا می کرد. بهشتی در دوره ای به تهران رفت و در آموزش و پرورش با همکاری گلزاده غفوری و محمدجواد باهنر متصدی تنظیم برنامه های درسی تعلیمات دینی شد. اما مرتضی مطهری ظاهرا به خاطر مسائل مالی، مجبور به مهاجرت به تهران شد و با همکاری حسینعلی راشد به دانشگاه راه پیدا کرد. راشد مشوق حضور مطهری در تهران بود. بعدها با سید حسین نصر هم آشنا شد و در جلسات انجمن فلسفه حضور پیدا می‌کرد. در دانشکده ی معقول و منقول(الهیات و معارف اسلامی) هم تدریس می‌کردند. راشد چون خانمش لباس روشن می پوشید و خودش هم در رادیو سخنرانی می کرد، خیلی مورد تأیید علمای تهران نبود و نسبت به او زاویه داشتند. پس از انقلاب وقتی حقوق او از رادیو قطع شد، مطهری وساطت کرد تا دوباره برقرار شود.

شب ششم درباره ی وحی و دین صحبت کرد وحی را تجربه ی خاص پیامبری می دانست که حضرت محمد(ص) به مدد غیبی از آن اطلاع پیدا کرد. پیامبر معتقد بود که این نگاه و تجربه اثرگذار خواهد بود. من در مقالات «قرائت نبوی از جهان» گفته ام از آیات قرآن بر نمی‌آید که خداوند دینی را نازل کرده باشد. این فقها و متکلمین هستند که مجموع اعتقادات و اخلاق و احکام را دین نامیده اند. اصرار من بر تاریخی بودن فقه و کلام از این روست که این نوع علوم با قدرت آمیخته شده است و هر رویکردی که حاکمیت داشته توسط این گروه تقویت شده است.

غزالی در کتاب «احیاء علوم الدین» ایمان را به سه نوع تقسیم می کند ایمان شهودی همان که پیامبران دارند ایشان معتقد بود اگر کسی قزوه ای از این تجربه شهودی داشته باشد خوب می‌فهمد که پیامبران چه ایمانی داشته اند. اما نوع دوم ایمان ظنی و گمانی است که پاره ای آدمیان به آن توجه دارند و نوع سوم ایمان تقلیدی است که بیشتر عوام از آن برخوردارند وحی از نوع اول یعنی ایمان شهودی است.

در شب هفتم سخن از حافظ و نگاه اش به زندگی رفت. استاد گفت: اگر به اختصار و اجمال بخواهم در باره ی حافظ نظر دهم این است که او بین عشق حقیقی و مجازی جمع کرده بود. در اشعاری که حافظ از نشستن در کنار یار سخن می‌گوید نمی‌توان آن را حمل بر معنای مجازی نمود. حافظ مصداق بارز المجاز قنطرة الحقیقه بود. این که بگوییم همه ی اشعار حافظ عرفانی است(مطهری) یا همه اش عشق زمینی است.(شاملو) درست نیست. این که برخی گفته اند حافظ قصد سخن سرایی داشته است بدون هیچ گونه تجربه ی عشقی(خرمشاهی)، این هم به نظر من نمی تواند درست باشد. من یک دوستی داشتم می گفت یک بانوی خوش سیما روبه روی من نشسته بود من فقط غرق زیبایی اش شده بودم و اصلا او را نمی دیدم. حافظ هم چنین تجربه هایی را از سر گذرانده است.

آخرین شب، یعنی شب هشتم، بحث های متنوعی شد. بر اساس آنچه به حافظه سپرده ام، چکیده ی آن را نگارش می کنم. اول بحث از اصول فقه شد که صورت مکتوب آن در قرن دوم توسط محمد بن ادریس شافعی تنظیم و نوشته شد. ایشان فرمود: از قرآئن به دست می‌آید که شافعی این اصول را از دین یهودیت گرفته باشد. چون با اصول کلی و مبانی فقهی یهودیت همخوانی دارد.

از تحولات سیاسی در جهان مدرن سخن رفت. استاد اشاره کرد که مبنای حکومت پس از پیامبر اسلام تاکنون خلافت بوده است. مفاهیم سیاسی جدید در میان مسلمانان اصلا رایج نبوده است. مثلا کتاب «احکام السلطانیه ماوردی» همه اش بحث بر سر این بوده که چگونه می توان آن کسی که در صدر حکومت نشسته است، همه چیز را به او رساند. یعنی همه چیز سلسله وار به او ختم می‌شود. مسلمانان در هیچ دوره‌ای از این تفکر خارج نشدند. آنها مفاهیم سیاسی را وارد حاکمیت نکردند. قانون اساسی که ما داریم هم همان نگاه را تقویت می‌کند یا آنچه بر ترکیه می‌رود، همان احیای خلافت است. اردوغان خود را خلیفه ی مسلمین می خواند. مسلمانان درصدد استفاده از قوانین سیاسی مدرن و مفاهیم جدید بر نیامده اند. جهان مدرن با این ایده شکل گرفت که چگونه باید حکومت کرد نه این که چه کسی باید حکومت کند. اما در فرهنگ اسلامی خلافت و ولایت مطرح بوده بعد از پیامبر اسلام دعوا بر سر خلافت و جانشینی او بود.

درباره ی سلسله مقالات قرآئت نبوی از جهان گفت: این مقالات را خیلی وقت نوشته ام اما اکنون در نظر دارم مقاله ی دیگری بر آنها بیافزایم که به نوعی متفاوت از مقالات پیشین است و آن این که من این متن یعنی قرآن را این گونه روایت می‌کنم نه این که پیامبر این متن را چگونه نوشته یا بیان کرده است. این دو با هم تفاوت دارد من نظرم اولی است ولی این مقالات، ظاهرا دومی را تداعی می‌کند. می خواهم نام این مجموعه را عوض کنم و نام جدیدی را برای آن انتخاب کنم و آن «خوانش روایی قرآن» یعنی من این متن را این گونه قرائت می کنم.

جناب دکتر سروش به دنبال این است که وحی و مکانیسم وحی را بیان کند. هرچند در کتابی که اخیراً از ایشان منتشر شده به نام «کلام محمد، رؤیای محمد» در آغاز در باره ی کلام پیامبر و نیاز به وجود خوابگرد برای تعبیر این کلام سخن می گوید.(ص 97) اما در صفحات پایانی می نویسد: قرآن باید به گونه ای تفسیر شود و این دو با هم نمی خواند. ولی من کاری به وحی ندارم. من می خواهم بدانم این متن چه می گوید؟ و چه برداشتی می توان از آن در کنار دیگر برداشت ها داشت؟ نقد من به برداشت‌ رسمی از دین است که با مسائل امروزی همخوانی ندارد. این قرآئت ها تا قیامت ادامه دارد. تمام این مباحث در یک فضای آزاد قابل بررسی و نقد است. این متن یک معنا را نمی پذیرد بلکه ما از معنایی به معنای دیگر می رسیم. یعنی نوعی نگاه هرمنوتیکی به متن، خارج از ایده و نظر مؤلف، حالا مؤلف هر کس باشد خدا یا پیامبر.

از مولانا سخن رفت و استاد فرمود: من معتقدم اسلام قبل از مولانا و بعد از مثنوی او کاملا متفاوت است. مولوی یک قرائت جدیدی از مسائل اسلامی و اخلاقی ارائه داد که پیش از آن مطرح نبود. او قرآن را جوری دیگر می فهمید. چنان که در مثنوی آورده است.

در پایان یادی کرد از مرگ جنید بغدادی و گفت: اخیراً در «تذکرةالاولیاء» عطار می خواندم که جنید در حال احتضار ناراحت بود کسی از او پرسید تو یک عمر در راه خدا تلاش کردی چرا نگران هستی؟ گفت: من الان خودم را در حالی می بینم که گویا ریسمان وجودم از این سو به آن سو می رود و نمی دانم در کدام سو می ایستد؟ جایی که ایمان است یا جایی که کفر است؟ پس از بیان این حکایت، استاد نگاهی به جمع ما که گرداگردش حلقه زده بودیم، انداخت و گفت: شما مواظب ایمان خود باشید.

فضای کرونایی

نوروز 1399

با ظهور پدیده ی کرونا در اسفندماه 1398 به ناچار نوروز 1399 را در خانه ماندیم. در این فضای کرونایی فرصت را غیمت شمردم و برای زیستن بهتر، صبحگاهان پس از ادای فریضه به قرآن خوانی و مختصر صبحانه ای اکتفا می کنم. از ساعت 8 تا 12 ظهر به مطالعه می پردازم. یادداشت مطلبی یا سرکشی به فضای مجازی برای دستیابی به خبری و پاسخ به پرسشی در ضمن مطالعه صورت می گیرد. نماز ظهر و عصر را خوانده و بعد صرف ناهار و استراحتی جزء برنامه های روزانه ی من است. بعد از ظهر هم یک ساعت پیاده روی و گاه تماشای فیلمی تا غروب. ادای نماز مغرب و عشاء و دوباره مطالعه تا ساعت ده شب پس از آن گوش دادن به یک سخنرانی ناب و در نهایت خواب شبانگاه حاصل این ایّام کرونایی من است. از این که ساعات و آنات ام به این امور می گذرد خدای بزرگ را شاکرم.

چرخش روزگار

روز جمعه 5/2/1399به اتفاق جناب آقای بهروز اکرمی معاون سیاسی استانداری هرمزگان، میهمان فرماندار شهرستان رودان به روستای نازدشت رفتیم. منطقه ای با وسعت زیاد و انواع مرکبات. کاخ نازدشت مربوط به دوره ی پهلوی دوم، بالای تپه ای درون باغی بزرگ جهت خوشگذرانی زمستانه ی شاه و درباریان بنا شده بود. اسدالله علم در دفتر پنجم خاطراتش یعنی «یادداشت های علم» می نویسد: در سفری که شاه به بندرعباس داشت به اتفاق به نازدشت رفتیم.(ص 128) حال بعد از گذر سال ها این کاخ توسط جهاد سازندگی بازسازی شده است. مدتی در کاخ به تفریح و خوشگذرانی پرداختیم. پس از صرف ناهار نیم ساعتی در یکی از اتاق های کاخ به استراحت پرداختم. لحظه ای ذهنم به گذشته ها رفت. یاد رباعی خیام افتادم

آن قصر که جمشید در او جای گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
چرخش روزگار را ببینید. بناها می مانند و آدمیان می روند.

باز به خاطر می آورم، وقتی در تهران دوران لیسانس را می گذراندم. برای چندماهی در یک اداره ای مربوط به بنیاد مسکن، نماز جماعت ظهر و عصر را به عهده داشتم. یک بار راننده ای که مرا می رساند، گفت: من در جوانی به مدت پنج سال، راننده ی مادر فرح دیبا بودم. باورم نمی شد. از او پرسیدم چه کار می کردید؟ گفت: وقتی جشن تولد نوه هایش بود. او را به بازار می بردم هدیه ای تهیه می کرد. سپس او را به مراسم می رساندم. با خود گفتم: عجب روزگاری است. بالاخره ما هم نمردیم و به یک مکان شاهی رفتیم و یک راننده ی درباری را دیدیم!!

قربانی ناموس

در تاریخ 31 اردیبهشت 1399 خبر قتل دختری چهارده ساله به نام رومینا اشرافی در تالش، قلب ملتی را جریحه دار کرد. پدری به اتکا ناموس و قانون، دخترش را در خواب با داس سر می برد. تصور می کردم با مهاجرت روستائیان به شهرها دیگر شاهد این قتل ها نخواهیم بود اما افسوس که هنوز جنایت بیش و پیش از انسانیت و رحمانیت به سراغ دختران این مرزو بوم می رود.

حدودا ده سال پیش در روستایی از جزیره قشم، دختری به خاطر عشق نارسیده دست به خودکشی زده بود. من که خود شاهد تشییع جنازه او بودم، به یکی از همراهان گفتم: اگر این دختر به مشاور و مددکاری دسترسی داشت، این کار را نمی کرد. اکنون هم می گویم اگر دختر تالشی به جای سپردن به پدر به یک مددکار اجتماعی تحویل داده می شد، این فاجعه رخ نمی داد.

این خبرهای دلخراش سال هاست که روح و روان ما را آزار می دهد برای جلوگیری از این جنایت ها باید چاره ای اندیشید. ما نیازمند بازتعریفی از ناموس پرستی و قانون گرایی هستیم. و نه فقط بازتعریف معانی، بلکه به معنای جدید فلسفی از اختیار نیز محتاجیم. به قول جان کی. راث در مقاله ی تئودیسه ی اعتراض، اختیاری که خدا به ما می دهد، در عین حال بسیار زیاد و بسیار نابجا نیز هست. غالبا نابودی زندگی انسان ها به دست خود ما انسان هاست. سرطان اغلب نشانه ی این است که ما در استفاده ی نادرست از جسم مان مختار هستیم آن را به مرز نابودی پیش ببریم. هولوکاست نشان می دهد که انسان ها می توانند در حق یکدیگر هر چه می خواهند بکنند، و در واقع نیز بدین شکل عمل خواهند کرد. ما بیش از آنچه مصلحتمان است قدرت و اختیار داریم.(به نقل از کتاب «در باره شر» ج 2 ص 139)

دوستی و دشمنی

یادداشتی برای نوروز 1400

عنوان غریبی نیست. ما در زندگی خود همواره با دوستی ها و دشمنی های زیادی روزگار را می گذرانیم. با نوعی حق به جانب، به این دو پدیده نظر می افکنیم. همیشه خود را محور راستی و عزت و دیگران را محور دروغ و شرارت می پنداریم. کینه های درونی خود را ناشی از رفتار نابخردانه ی دیگران به حساب می آوریم و انتقام در گفتار و رفتار را حق مسلّم خود می دانیم. این نگاه در روان شناسی اخلاق فردی برجسته می شود. اما دوستی و دشمنی قومی و ملی از نوع و لونی دیگر است که نیاز به واکاوی اجتماعی و سیاسی دارد و پرداختن به آن مجال دیگری را طلب می کند. تاریخ پر است از این کام ها و ناکامی ها. البته اگوست کنت، بنیانگذار جامعه شناسی غرب تأکید داشت که دنیا در آینده دیگر شاهد جنگ نخواهد بود، چرا که محاسبه ی عقلانی سود و زیان نشان خواهد داد که برای کسب منافع از راه های کم هزینه باید اقدام کرد.(مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی ص 99) هیچ وقت تصور نمی کردیم که جنگ های گذشته ی تاریخی در جهان قرن بیست و یکم، چون تهاجم روسیه به اوکراین، به وقوع پیوسته و تکرار شود. و برخی به تأیید آن بپردازند.

جالب اینجاست که تمام اسطوره های شعری جهان چه متعلق به یونان(ایلیاد و اودیسه) و چه برخاسته از هند (مهاباراتا) و ایران(شاهنامه ی فردوسی) به دشمنی ها و نبردهای دیرپایی اشاره دارند که ساختار زندگی آدمیان در روی زمین را توضیح داده و توجیه می کنند. حتی در کتب مقدس اعم از آسمانی و غیرآسمانی، این جنگ آوری ها ستوده می شوند. گویا این نبرد نابرابر از آغاز هستی در رویارویی سمبلیک آدم و ابلیس تاکنون امری پذیرفتنی و عینی قلمداد شده است.

از باب نمونه در بگواد گیتا(صدای خدا) -که از مقدس ترین آثار مذهبی هندوان است- در 700 بیت، روایت جنگ سپاهیان و سلحشوران دو قوم کورووا و پاندووا را وصف می کند. قهرمان روایت رهبر قوم پاندووا، شاهزاده ارجونا است که در میانه ی میدان کارزار دچار ناتوانی می شود. زیرا دغدغه ی درستی اقدام گریبانش را گرفته است. او که دریافته راه آزادی نهایی با انجام کار درست(دارما) امکان پذیر است می پرسد که آیا دشمنی با دوستان و خویشاوندان کار درستی است؟ اصلا آیا جنگیدن، عملی خردورزانه است؟ طرف صحبت او کریشنا است که ظهور نور ایزدی در عالم محسوسات است. اما در این موقعیت، ارابه ران و دوست او نیز هست. محتوای بگواد گیتا روایت گفت و گو بین ارجونا و کریشنا در خصوص اقدام درست است.

در روند این گفت و گوی طولانی، کریشنا به ارجونا می فهماند که دارما در ضمن کلی بودن، کاملا شخصی و موقعیتی است. نقش ویژه ی فردی است در چارچوب نقاشی کلان وجود. کریشنا برای تفهیم این مقوله ی متناقض نما به تفصیل جنبه های متفاوت زندگی فکری و عملی یک هندو را توصیف می کند.... نکته ی جالب و اساسی، این حکمت است که در نهایت مسئولیت مستقیم متوجه فرد است. فهم و قبول نقش خاص فردی در نقاشی کلان وجود است که در بیان کاری ساده اما در عمل مشکل و ممتنع است. به قول کریشنا انسان باید خویش را به وسیله ی خویش ارتقا بدهد و نه این که خویش را به تنزل بکشاند. زیرا خود او، هم دوست خویش و هم دشمن خویشتن است.(یادنامه داریوش شایگان ص 97)

این بیان کریشنا یادآور شعر مولوی است که می گوید:

موسی و فرعون در هستی توست/ باید این دو خصم را در خویش جست(مثنوی 3/1253)

تناقضی که در بیت مولانا بیان شده است مبنای رویکردی است که دوستی و دشمنی ها را باید در خودِ شخصی جستجو کرد. این که دو بردار یا دو خواهر از یک خون و سرشت با هم به دشمنی برمی خیزند باید به جست و جوی خویش بپردازند که کدام خصیصه ی ناهمگون در وجود آنها لانه کرده و منجر به این دشمنی شده است. چنان که در جای دیگر می گوید:

ای خنک جانی که عیب خویش دید/ هر که عیبی گفت آن بر خود خرید

ای بسا ظلمی که بینی در کسان/ خوی تو باشد در ایشان ای فلان

اندریشان تافته هستی تو/ از نفاق و ظلم و بدمستی تو

ایّام فرخنده عید باستانی، فرصتی برای بازنگری نسبت به دشمنی با خویشان و دوستان است. باید راه چاره ای اندیشید و برای رفع کدورت ها تلاش مضاعف نمود. این که در روایات اسلامی پیشگامی در رفع کدورت ها را امری شایسته جلوه داده اند؛ ناشی از همین رویکرد است. یعنی فرد خود را مقصر دانسته و با مراجعه به طرف مقابل، خود را از قهر و دشمنی نجات می دهد. اما اگر طرف مقابل از این اقبال استقبال نکرد، معلوم می شود که این صفت در درون او نهادینه شده است و با آن زندگی می کند. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا(اسراء/ 7)

توصیه به اهل قلم

در آستانه ی سی امین سالگرد نشریه ندای هرمزگان، سردبیر جناب بزرگمهر زنگ زد و از من خواست یادداشتی به این مناسبت قلمی کنم. من هم دعوتش را لبیک گفتم و مطلب زیر را نوشتم.

قریب سی سال از اولین یادداشتی که در ندای هرمزگان نوشته بودم، می گذرد. خاطرم هست مطلبم در باره ی فصل بهار بود و اتفاقا بهارِ نوشتن من هم آغاز شده بود. پیش از آن، با ماهنامه ی اتحاد جوان ارتباط داشتم با بیست سال سن. آن روزها از دیدن نام خود در صفحه ی ماهنامه ذوقی کردم که هنوز در ذهنم خلجان می کند. ذوق دوم را ندای هرمزگان به من هدیه داد. خصوصا که مطلب مرا با گلی آراسته بود. این دو ذوق، قلم مرا با مطبوعات عجین کرد. از آن دوران تاکنون هر چه نوشته ام به ندا تقدیم کرده ام و مدیرش عطایی و سردبیرش بزرگمهر با بزرگی پذیرفته و نشر داده اند.
امروز که به گذشته می نگرم؛ درمی یابم که حاصل این پیوند، کتاب هایی چون «سفرنامه هند»، «زیستن در نوشتن» و «مغازله با مرگ» بوده است. همین یادداشت ها و قلم فرسایی ها سبب شد تا با متن خو بگیرم. و در سال جاری کتاب دیگری به نام «مواجهه با متن» را آماده ی نشر نمایم.
تصور می کنم دوست طنزپردازم، جناب راشد انصاری، هم سرنوشتی چون من را از سر گذرانده است. از این رو همواره به دوستانم توصیه کرده ام اگر می خواهید اهل قلم شوید با مطبوعات ارتباط برقرار کنید. حال که از خالو راشد یادی کردم، بگذارید طنزی البته واقعی نقل کنم. در دهه ی هشتاد که ارتباط زیادی با ندای هرمزگان داشتم. در کاغذی نوشته بودم تماس با ندا. همسرم این یادداشت مرا خوانده بود و چند روز با من قهر کرد. تا این که یک روز گفت: این ندا کیست که شما با او تماس می گیرید؟ تازه من متوجه شدم چه می گوید. خنده کنان گفتم: ای بابا منظورم تماس با هفته نامه ی ندای هرمزگان است!!!

امرار معاش با ریسک
گزارش سفر به بشگرد

تصور نمی کردم که بشگرد پر از کوه و کتل باشد و راه پرپیچ و خمی را از نظر جغرافیایی و تاریخی به خود دیده باشد. روز چهارشنبه 29 اردیبهشت 1401 به اتفاق دوست عزیزم دکترغلامرضا محب زاده مسیر بندر به بشگرد را شبانه پیمودیم. از بندر تا میناب و از آنجا به هشتبندی سه ساعت طی طریق کردیم. شام را در منزل پدرشان صرف نمودیم و با همراهی برادرش حاج علی در جاده ی مارپیچ منوجان و قلعه گنج و پر از نور چراغ های نیسان های حمل گازوییل قرار گرفتیم. با این که دوست من با توکل بر خدا و اطمینان به مسیر، ماشین را خوش خوشان به جلو هدایت می کرد اما دلهره ای ته دلم را آزار می داد. نکند در این سیاهی کم رنگ شب کسی ما را برباید یا ماشین به تصادفی متوقف شود. شاید او هم به نگرانی من پی برده بود که گاه در مواجهه با سیل نیسان های قاچاق سوخت، ماشین را کنار می زد و خطاب به راننده های روبه رو می گفت: شما بفرمایید جاده فعلا در اختیار شماست و ما اشتباهی طی مسیر می کنیم!!
گویا جاده هم خود را تسلیم نیسان ها کرده بود هر چند دو ایستگاه توسط نیروهای انتظامی کنترل می شد ولی کژراه ها در اختیار راننده ها بود. رانندگانی در سنین بین 20 تا 30 با قرار دادن یک منبع فایبرگلاس یا مشک پلاستیکی در قسمت بار ماشین که تقریبا سه هزار لیتر سوخت ظرفیت دارد، مسیر سیستان و کرمان را به قصد هرمزگان شبانه و با ریسکی تمام، برای به دست آوردن لقمه ی نانی، طی مسیر می کردند.
ساعت سه صبح به منطقه ی دستگرد درگاز(سورگ) رسیدیم. منزل یوسف، پسردایی محب زاده محل اسکان ما بود. خسته و کوفته با رختخواب هایی که از پیش آماده شده بود، آشنا شدیم و پس از یک ساعت استراحت و اقامه ی نماز صبح دوباره خوابی را از سر گذراندیم. ساعت هشت، صاحبخانه با صبحانه ای محلی از ما پذیرایی کرد. پس از آن به سوی یک زمین کشاورزی رفتیم. دو نفر در حال برداشت آویشن شیرازی بودند. درختان سیب و انار و زردآلو در دشتی میانه ی کوهستان، اعجاب مرا برانگیخت. چند سیب از درخت چیده و گاز زدیم. الاغی هم در آن حوالی به درخت نخلی به بند کشیده شده بود. در موقع برگشت سری به سد سهران زدیم و در کنار انبوه آب های پشت سد، چایی نوش جان کردیم.

ظهر پس از صرف نهار، گروه حاضر در میهمانی به بحث در باره ی منطقه و مردم زجرکشیده این سامان پرداختند. مردمان این خطه بسیار از گذشته ی گاه نامفهوم خود سخن می گویند. یادکردی از اجداد و بیان تاریخ شفاهی این مرزبوم تاکنون ادامه دارد. تلاش های مرحوم والی و نوشته های طباطبایی آنها را ارضا نمی کند و معتقدند هنوز عده ای برای تطهیر خود به تحقیر این مردم می پردازند و در این میان حقوق بشگردی ها پایمال شده است.
ناگفته نماند که بشگردی ها مردمانی مهمان نواز هستند. خوبی و خوش برخوردی صاحبخانه را فراموش نمی کنم. چه با احترام و عزت از ما پذیرایی می کرد. همسر و دخترش هم زحمت فراوان می کشیدند. مادر زن یوسف در کپر زندگی می کرد به سراغ او رفتیم داشت دانه های اسپند را جدا می کرد. جالب بود که عاطفه، دختر دبیرستانی اش اتاق مستقلی داشت و یک ردیف کتاب در کمدش خودنمایی می کرد. چند کتاب انگیزشی و «ملت عشق» الیف شافاک و «بنویس تا اتفاق بیافتد» کلاوسر و همچنین «شازده کوچولو» ی اگزوپری در میان آنها بود. فاطمه، دختر کوچولوی صاحبخانه، وقتی چند کتاب ما را دید گفت: این کتاب ها مالِ عاطفه است. در فرصتی من دو کتاب «آینده روحانیت و جهان معاصر» مجموعه ی سخنرانی های دکتر بیژن عبدالکریمی و «چمدان پدرم» اثر اورحان پاموک که در باره ی نوشتن هست، به مطالعه گرفتم و یادداشت هایی برداشتم. بعد از ظهر در حالی که صدای موسیقی عروسی با کوه های پیرامون پژواک داشت، به قبرستان قدیمی روستا برای فاتحه خوانی مردگان رفتیم. ساعت هفت مراسم سرتراشون داماد را مشاهده کردیم. همه چیز در فضایی ساده و بی آلایش شکل گرفته بود. با اذان مغرب عده ای به سوی تنها مسجد محله شتافتند و نماز جماعتی با حضور 20 نفر اقامه شد.
در مراسم عروسی زنان و مردانی از مناطق مختلف شرقی استان حضور داشتند. در آغاز با یک موسیقی و چای و شام ساده از مهمانان پذیرایی شد. گویا مشکلات اقتصادی کشور عرصه را بر عروسی ها هم تنگ کرده است. شرکت کنندگان در مراسم هم چهره ی شادابی نداشتند. گروه ارگ ساعت یازده از راه رسید و تا اذان صبح خواند و نواخت. چند کودک و نوجوان با چمک های رادیکال گروه ارگ را همراهی کرد. البته ما فقط تا ساعت 12 در مجلس عروسی حضور داشتیم.
صبح جمعه پس از صرف صبحانه، سورگ را به قصد هشتبندی ترک کردیم. صاحبخانه با چند سوغات محلی ما را بدرقه کرد. گرما و آتشباد مسیر زجرآور بود. اما ما در گفتگویی دوستانه بی خیال دشت و گرما بودیم. در منوجان توقفی کرده و از مغازه ای چند دست لباس و یک دمپایی خریدیم. ظهر مهمان حاج علی در خانه ی جدیدش بودیم. همسرش که معلّم بود زحمت تهیه ی ناهار کشیده بود. پس از صرف ناهار و استراحت کامل ساعت 7 بعد از ظهر در جاده ی هشتبندی- میناب قرار گرفتیم. این بار ماشین های پژوه 405 به حمل سوخت مبادرت می ورزیدند. در پیچی از جاده یکی از این ماشین ها چپ کرده و گازوییل در سطح آسفالت پخش شده بود. در ذهن خود به عاقبت راننده و خانواده اش می اندیشیدم. امرار معاش با ریسک شیوه ی زیست نیست. تا بندرعباس این فکر مرا زجر می داد.

دیدار با مرد بزرگ جنوب

ته تصورش این است که هنوز مأموریت و مسئولیت الهی او برای هدایت آحاد جامعه به دین و قرآن به اتمام نرسیده است. در آستانه ی نود سالگی، به حسب سال هجری قمری، خدا را شکر می کند که به زوال عقل دچار نشده است و می تواند خطاب به دوستان و مخاطبان خود، سخنی قرآنی به زبان آورد و یا حدیثی از پیامبر و معصومین قرائت کند. و یا گاه دست به قلم شده، کتابی را به نگارش در آورد. همت آن بزرگوار در توجه به مفاهیم و داده های قرآنی و بیان جنبه هایی از رسالت پیامبر اسلام(ص) ستودنی است. دائرة المعارف گونه چون کتاب «معارف و معاریف» اش صحبت می کند. اطلاعات تاریخی و تفسیری از دین اسلام، ذهن و زبانش را فعّال نگه داشته است.

در منزلی قدیمی و بسیار ساده و عادی سکنی گزیده است و دوستان و آشنایان جنوبی را به حضور می پذیرد. هنوز در رسمی سنتی و حوزوی از دیدارها استقبال می کند. با وجود این گاه صحبتش رنگ و بوی اندیشه های مدرن را به خود می گیرد. البته تصور می رود با مفاهیم و مظاهر فکری جهان جدید آشنایی چندانی ندارد چون کمتر بر زبانش جاری می شود ولی با دغدغه های روشنفکران دینی معاصر همنوا و همراه است. یعنی اندیشه و افکارش در مرز میان سنت و مدرنیته دور می زند. و از واگویی و بازشناسی آنها هراسی به دل راه نمی دهد. می گفت: دو روز پیش در مراسم تشییع و تدفین بنده ی خدایی فرصت را مغتنم شمردم و صحبت کوتاهی در جمع حاضران ایراد کردم و گفتم: معترضین با شعارهایی چون زن، زندگی، آزادی یک خواسته را دنبال می کنند که آن خواسته ی همه ی ملت بلکه خواسته ی هر انسانی محسوب می شود و آن زندگی سالم است که شامل نوعدوستی، امنیت عمومی، عدالت اجتماعی و اقتصادی در سایه ی علم با رعایت حقوق و حرمت و حفظ کیان زن و مرد، پیر و جوان است. اگر آنها زندگی می خواهند، خدای ما نیز در قرآن در سوره ی انفال آیه ی 24، کاربرد دین را زندگی بخشیدن به بشر خلاصه می کند. و اگر رعایت حرمت حریم انسان را خواستارند، خداوند نیز پیغمبرش را که عاقل ترین فرد جامعه است به رایزنی با مردم امر می کند(آل عمران/159) تا همگان اعم از زن و مرد، فقیر و غنی احساس شخصیت کنند و امور سیاسی و مسائل مهم اجتماعی به آگاهی و تصمیم عمومی برگردد. وقتی خداوند خواست آدم را بیافریند، طرح خود را با فرشتگان در میان می گذارد وقتی با مخالفت آنها روبه رو می شود، استدلال می کند که خلقت آدم امری بایسته و شایسته است. در هر صورت با این جوانان باید صحبت کرد اینها فرزندان همین مرز و بوم هستند. به افکار و ایده هایشان باید اهمیت داد. و با آنها با مهربانی برخورد کرد.

سخنان فوق در دیداری که در تاریخ 29 مهرماه 1401 با حضرت آیت الله سید مصطفی حسینی بوشهری داشتیم، طرح شد. فرصتی بود تا به اتفاق جناب آقای محمد فولادی از شیراز به بوشهر جهت دیدار مرد بزرگ جنوب برویم. هر چند در موارد بسیار با تماس های تلفنی، احوال و افکارش را جویا می شدیم اما ملاقات حضوری و چهره به چهره صفای خاص خود را دارد. در این دیدار جناب دکترسید عادل موسوی و آقای علی احمدی مدیر مسئول هفته نامه ی خلیج فارس ما را همراهی کردند. پس از صحبت های آغازین، آقای فولادی، یادداشت هایی که در حاشیه ی کتاب «تفسیر انوار» نوشته بود با ایشان در میان گذاشت و بنا شد در بازنویسی کتاب مورد استفاده قرار گیرد. در ضمن کتاب «حکومت دینی و حقوق بشر» خود را به ایشان هدیه کرد. و گفت و گویی هم در این مورد صورت گرفت. من هم دو کتاب «زیستن در نوشتن» و «مغازله با مرگ» را تقدیم کردم.

عصیان زنان

هنریک ایبسِن، داستان نویس بزرگ نروژی، نمایشنامه ی مشهور خانه ی عروسک را در سال 1879 نوشت و به اجرا در آورد. در این نمایش، نورا زن جوانی برای نجات شوهر خود، هلمر، از یک بیماری سخت و خطرناک، برای گرفتن وام، امضای پدر را جعل می کند. وام دهنده، کروگستاد، کارمند بانکی است که مدیریت آن بعدها به هلمر می رسد. هلمر پس از پی بردن به خباثت کارمند خود یعنی کر تب فلسفی...

ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 14:21