مرگ نوعی رستگاری است

ساخت وبلاگ

مرگ نوعی رستگاری است

با شنیدن خبر درگدشت دوست و همکارمان جناب جمهیری، چند روزی است که قلبم تیر می کشد. مرگ ناباورانه ی رضا زندگی را در نگاهم سیاه کرده است. گویا مرگ به ما خیلی نزدیک اما ما فرسنگ ها از آن فاصله داریم. نمی دانم فیلم خیلی دور، خیلی نزدیک رضا میرکریمی را دیده اید یا نه؟ استاد دانشگاهی به نام دکتر عالم که پسرش، ساسان جهت شرکت در یک مسابقه ی ستاره شناسی به کویر سفر کرده است از طریق همکارش درمی یابد که فرزندش به تومور مغزی دچار است. به ناچار در مسیر جاده قرار می گیرد. او در طول سفر با تعلیق باورهای خویش از خدا و مرگ مواجه می شود و در نهایت درمی یابد که مرگ هم نوعی رستگاری است.

رضای ما هم در خیال سرخوشی بازگشت به بوشهر، مراحل پایانی انتقال را از سر می گذراند همسرش سرکار خانم رؤیا حیدری هم که از کارکنان اداره ی بهداشت استان هرمزگان است خود را بازنشسته می کند تا با همسر و دو فرزندش محمد و مهدی عازم دیار خویش گردد. همه چیز مهیا برای رفتن است. ظاهرا رضا تصمیم می گیرد تنها به سفر تن دهد که پیک اجل در میانه ی راه از راه می رسد و رؤیای رؤیا و بچه ها را نقش بر آب می کند.

این دو روایت، حکایت این است که بخش وسیعی از کارکرد هستی در ذهن ما نمی گنجد و ما با آن بیگانه ایم و ناچار باید بدان تن دهیم اما این که پس از آن قرار بود چه اتفاقی بیافتد نمی دانیم. بنابراین داوری های ما نسبت به آینده ی خود و دیگران ناپخته و خام است. چرا که ما تنها توان مرور گذشته های خود را داریم و تا حدودی در حال می زییم اما تطابق حال و گذشته به آینده از دایره ی افکار و حیطه ی نظر ما پنهان است. خصوصا این که غم و اندوه واقعیت را تحریف می کند. خوشبیانه آن است که به مرگ نظر مثبت داشته باشیم و آن را نوعی رستگاری تلقی کنیم.

اما جهان مدرن به مرگ با این نگاه نمی اندیشد برای فراموشی این روز و فرار از آن برنامه ریزی می کند. سه ویژگی حرص و حسرت و حسادت، دامن انسان های معاصر را گرفته است. حرص برای افزایش قدرت و ثروت و شهرت روزشماری می کند. حسرت از دست دادن های مالی و ضررهای شغلی، ما را همواره اندوهگین نگه می دارد و حسادت هم برای پس زدن و حذف رقیب فعّال است. غرق شدن در این سه عنصر منجر غفلت از مرگی می شود که در راه است. گویا مولوی جهان امروزی ما را پیش بینی کرده بود که می گوید:

این جهان ویران شدی اندر زمان/ حرص ها بیرون شدی از مردمان

استن این عالم ای جان غفلت است/ هشیاری این جهان را آفت است

هوشیاری زان جهان است و چو آن/ غالب آید پست گردد این جهان

زان جهان اندک ترشح می رسد/ تا نغرد در جهان حرص و حسد

همین ترشح اندک مانع سقوط آدمی در این جهان شده است. من بر این دو ویژگی مذموم یعنی حرص و حسد، حسرت هم افزودم چون این خصیصه گاه خود سبب مرگ آدمی می شود. کاشکی های زندگی بشر کم نیست و در جهان امروزی افزوده شده است. اما

کاشکی هستی زبانی داشتی/ تا زهستان پرده ها برداشتی

هر چه گوی ای دم هستی ازآن/ پرده ی دیگر برآن بستی بدان

+ نوشته شده در جمعه دوازدهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 10:23 توسط عباس فضلی  | 

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 103 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 13:40