مرور زندگی شهیدان راه آزادی

ساخت وبلاگ

مرور زندگی شهیدان راه آزادی

خاطرات نوروزی 1389

دو هفته در تب و تاب و دید و بازدیدها گذشت. چه که از گذر ایام جز خاطراتی باقی نمی ماند. گاه همین خاطرات هم به تاریخ می پیوندد و یا به فراموشی سپرده می شود. بنابر این قبل از این که حادثه ها و اندیشه ها حبس یا حذف شوند، باید آنها را بر روی کاغذ آورد و ثبت کرد. بازگویی و بازنویسی خاطره، گاه خود خاطره می شود. ولی این بار فراموش ناشدنی و ماندگار. اکنون بخشی از آنچه در سفر دو هفته ای ایام نوروز گذشت، قلمی می کنم. تا شاید خوانندگان هم به حفظ و بازگویی خاطرات خود بپردازند و از یادآوری نکاتی چند، اندیشه ای چند نصیب شان گردد.

1- در اسفندماه 88 نشریه ای ظهور کرد که به جای تغییر جهان، سودای تفسیر جهان در سر می پروراند. مهرنامه را می گویم کار سترگ و ستودنی محمد قوچانی و رضا خجسته رحیمی. همان دو نفری که به اتفاق دوستان شان نشریه ی هفتگی «شهروند امروز» را به چهل شماره رساندند ولی تازیانه ای آن هفته نامه را به کما برد. اینک با طرح موضوع علوم انسانی که بر سرش دعواهاست به نقد و نظر پیرامون مسائل دینی، ادبی، جامعه شناسی، اقتصادی و سیاسی همت گماشته اند و بنا دارند شماره ی دوم آن را در اول اردیبهشت روی دکه ها بگذارند. باید منتظر ماند. این نشریه مونس تنهایی های من بود. البته نتوانستم خودم را به یک ماهنامه قانع کنم لذا فصلنامه ی «سینما و ادبیات» را که نیم ویژه نامه ی داریوش مهرجویی را به همراه داشت گرفتم و خواندم. در ضمن کتاب «عقل در تاریخ» اثر هگل با ترجمه ی حمید عنایت را هم برای مطالعه ی ایام عید انتخاب کرده بودم.

2- در این سفر پیرمرد روحانی(1) را ملاقات کردم که دفتر ازدواج داشت. از سال های اول کارش یعنی سال 1338 می گفت. پنجاه سال پیش مسیر 200 کیلومتری بندر دیر- بوشهر را چهار روز طی می کردیم. پس از اقامت پنج روزه در مسافرخانه ای در بوشهر توانستم مجوز دفتر ازدواج را در ادامه ی شغل پدر تصاحب کنم. با همه ی سالحوردگی اش چه مشتاقانه به بازگویی خاطرات آن دوره اشارت می کرد. می گفت: مردم معمولا برای فرار از سربازی از گرفتن شناسنامه خودداری می کردند. ما هم مؤظف بودیم ازدواج را در شناسنامه ثبت کنیم. به ناچار برای ارائه ی شناسنامه و ثبت ازدواج 25 روز در مناطق صعب العبور با الاغ -تنها سواری بیابانی- همگام با دو مأمور پاسگاه شب را به روز گذراندیم. مأموران گاه مجبور می شدند که از فردی آمار خانواده ی خود یا همسایه را بپرسند و به صدور شناسنامه اقدام نمایند. آنگاه با گرفتن آدرس خانه های شان، آن را از بالای دیوار به حیات خانه پرتاب کنند.

3- در این ایام آنچه پس از مطالعه مرا مشعوف می ساخت، پیاده روی های طولانی بود. از این که مسیر چند کیلومتری را در دشت و صحرا یا کوه و ساحل دریا طی کنم لذت می بردم. زیباترینتفریح من همین پیاده گشتن ها بود. از بازار رفتن متنفر بودم و هیچ وقت هم سراغش نگرفتم. ثصور می کنم روایتی که می گوید بازار جای شیاطین است در ذهنم جا خوش کرده است. البته از مشاهده ی بازارهای قدیمی به سبب وجود معماری باستانی استقبال می کنم. و گاه به قصد دیدن این فضاها در بازار قدم می زنم.

4- ما ایرانی ها در نامگذاری اماکن و فروشگاه ها همواره راه اغراق و اطناب را طی می کنیم. در مسیر شیراز- دیر در میانه ی راه، کیوسک شش متر مربعی را دیدم که روی تابلوش نوشته شده بود «سوپر مارکت عسلویه» سه دروغ بزرگ.(2) چون سوپر به معنای بسیار بزرگ است. واژه ی سوپر در زبان انگلیسی به عنوان یک پیشوند به معنای بیشتر و بزرگتر و یا قدرتمندتر به کار می رود مانند سوپرمن و سوپرمارکت که به معنای مغازه ی بسیار بزرگی است که انواع وسایل مورد نیاز روزانه ی مردم در آن یافت می شود.(دیکشنری لانگمن ص 1665) و عسلویه هم بزرگترین میدان گازی خاورمیانه در منتهی الیه شرقی بوشهر است. که منطقه ی وسیعی را به خود اختصاص داده است. این که سه واژه ی بسیار بزرگ بر سر یک کیوسک کوچک خودنمایی می کند، مرا به اعجاب واداشت. یا در محله ی فرودگاه دیر یک آرایشگاه زنانه کوچکی وجود داشت که بر روی دیوارش نوشته بود زیباسرای مارس، نگینی بر خلیج فارس. تو خود حدیث مفصل بخوان از این عنوان.

5- ماجرای ازدواج های زمانه هم دیدنی و شنیدنی است. در همین ایام عید با دو مورد خواستگاری مواجهه شدم که از قضا هر دو پسر بیسواد و بیکار و دو دختری که در حال تحصیل و مشتاق ادامه ی آن در مقاطع بالاتر بودند. و جالب اینجاست که خانواده ی هر دو پسر مدعی بودند که اگر شما موافقت بفرمائید هم فرزندشان ادامه ی تحصیل می دهد و هم در پی شغلی می رود. یعنی برایش شغل ایجاد می کنیم.(خانواده یا دولت؟ نمی دانم) در یکی از این مراسم، از یک نفر که کنارم نشسته بود گفتم: مگر پسر دیپلم دارد. گفت: خیر حتی علاقه ای هم به تحصیل ندارد. یکی از دختران هم به من گفت: قصد دارم تحصیلاتم را تا مقطع دکتری ادامه دهم. ولی پسر در اولین ملاقاتش شرط کرده بود که حق ندارد تحصیلاتش را بیشتر از مقطع کارشناسی ارشد ادامه دهد. روزگار را ببینید چه وارونه شده است. تحولات شگرف جامعه را مشاهده کنید!! شرط های مردانه و شرایط زنانه را نظاره کنید. حال بگویید چرا آمار طلاق بالا رفته است. یادم نمی رود در اسفندماه گذشته سراغ دو دانشجوی مزدوج را گرفتم گفتند هر دو از همسران شان جدا شده اند. البته برای من هنوز یک پرسش عمده باقی مانده است و آن این که صدا و سیما که همه ی سوژه هایش در فیلم ها و سریال ها ازدواج است چرا نتوانسته این فرهنگ را اصلاح و بازسازی نماید. تازه به فکر افتاده اند که ازدواج پیران را باب کنند و زن بابا بسازند. جامعه به چه طرفی می رود و صدا و سیمای ما به کدام سو سیر می کند؟

6- در یک بعد از ظهری تنهای تنهای تنها کوه نوردی می کردم. در این اندیشه ی مرگ فرو رفتم که چه عواملی می تواند مرگ را تحمل پذیر کند. در پستوی ذهنم با مرور مطالب و مطالعات پیشین، سه فاکتور برجسته شد. الف: دین، این عنصر با توصیفی که از مرگ دارد و آن را بسان دریچه ای برای عبور از دنیا و رسیدن به دنیای دیگر می داند و حتی یکی از نشانه های ولی خدا بودن را در تمنای مرگ جستجو می کند، طبیعتا باعث می شود که این پدیده، آسان یاب و طاقت پذیر شود. از طرفی با وجود سنت ها و آیینی که برای آدمیان در قبل و بعد از مرگ ترسیم کرده و تدارک دیده است، ما را در مواجهه ی با آن راغب تر و پذیرمندتر می کند. ب: عشق، این پدیده هم اگر با احساس تمام به میدان بیاید بر همه چیز حتی مرگ غالب می گردد. هنگامی که عشق، عاشق و معشوق را به هم پیوند می دهد، فداکاری و از خودگذشتگی را روان می کند. یکی از این ایثارها گذشتن از جان است که همان مرگ تلقی می شود. ج: مبارزه در راه عقیده، هر چند جمله ی «ان الحیاة عقیدة و جهاد» از گفته های امام حسین نیست ولی جمله ی زیبایی است. زندگی از آن کسانی است که بر سر عقیده ی خود پایدارند و حاضر به مبارزه و جهاد در راه آن هستند. از این رو در مواجهه با مرگ، ترسی به دل راه نمی دهند و آن را با آغوش باز می پذیرند. شهیدان راه آزادی نمونه ی بارزی از این پدیده اند که جان خویش را در راه آرمان و اعتقادشان فدا کرده اند و به ملکوت اعلی پیوسته اند. همواره به زندگی آنها غبطه خورده ام و دوست دارم فرصتی داشتم تا زندگی و مرگ شان را مرور کنم.

----------------------------------------

1- مرادم شیخ احمد امینی پدر شهید یدالله امینی اهل بردستان است.

2- این را به اقتباس از جمله ی مشهور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوری، چهار دروغ بزرگ به کار برده ام.

+ نوشته شده در جمعه یازدهم آذر ۱۴۰۱ ساعت 14:42 توسط عباس فضلی  | 

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 124 تاريخ : جمعه 18 آذر 1401 ساعت: 14:08