مرگ و معنا

ساخت وبلاگ

 مرگ و معنا

   در تعریف اسه یا جستار گفته اند: نوشته ای کوتاه و غیرداستانی در باره ی یک موضوع خاص که نویسنده در آن نگاه شخصی، روایت فردی و تجربه ی زیستی خود را بیان می کند. برخلاف مقاله که عموما بیانی غیرشخصی و کلی دارد و حضور نویسنده در آن حس نمی شود. اسه بازتاب بینش و منش مؤلف است. تأملاتی است باز و گشوده، دریچه ای است که به روی خود نویسنده باز می شود. در واقع بیشتر جلوه گر اوست تا موضوع مطرح شده در اثر؛ به یک معنی موضوع و نویسنده یکی و یگانه می شوند.

    خواننده احساس می کند در کنار مطلبی که می آموزد نویسنده و مکنونات قلبی او را هم بیشتر می شناسد. نوعی همدلی با نویسنده پیدا می کند که حاکی از صمیمت و صداقت لحن نوشته است. پرده ای که میان او و نویسنده حائل شده، کم کم کنار می رود و خواننده و نویسنده مقابل هم قرار می گیرند. همچون دو آینه که یکدیگر را منعکس می کنند و بازمی تابانند. متن نوشته نوعی طرح قلم انداز است. نوعی حدس و گمان است که خود را تحمیل نمی کند. توصیه هم نمی کند. تلقی و برداشتی است که به گمان نویسنده ارزش طرح شدن دارد. نویسنده ی اسه با طرح یک موضوع در واقع به دنبال نوعی کشف خویش است. یک دیالوگ درونی است که خواننده هم می تواند گوش به آن بسپارد تا هم بر دانش و آگاهی اش افزوده شود و هم به شناخت بیشتر نویسنده دست یابد.(بخارا ش 97 ص 385)

   چنان که در مقدمه ی کتاب «مغازله با مرگ» آورده ام من این کتاب را از سر تفنّن و تفلسف به نگارش در نیاورده ام بلکه همواره با دغدغه ی مرگ زیسته ام. بدان معنا که زیستن را در سایه ی مرگ تجربه کرده ام. و در حین نوشتن جستارها، مرگ را پیش چشم خود قرار داده ام. چه زیباست همگام با زیستن در اندیشه ی مرگ باشی نه این که آن را برای همسایه بخواهی و تمام فکر و ذکرت بازخوانی و واکاوی علت مرگ دیگران باشد. در حقیقت این رویکرد نوعی خودفریبی و فرافکنی است که در زندگی آدمیان رخ می نمایاند.

         در این جهان، مفاهیمی چون خدا، تقدیر، اختیار، عدالت، آزادی و مرگ از جمله پرسش های بنیادینی هستند که پاسخ های ساده و کلیشه ای را برنمی تابند. گویا این مفاهیم در هر دوره ای، به حسب پیشرفت عقول و علوم، جان تازه ای به خود می گیرند و پاسخ های جدیدی را طلب می کنند. مفهوم مرگ پدیده ای است که بدون لحاظ مسائل پس و پیش آن، بسیار فربه و چالش برانگیز است.

        تصورمی کنم در میان انبوه ایده هایی که پیرامون مرگ اندیشی مطرح شده است، اگزیستانسیالیست ها بیشترین اهتمام ورزی را داشته اند. از باب نمونه آروین د. یالوم، بیش از نیمی از کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» خود را به این مهم اختصاص داده است. وی می نویسد: مرگ واضح ترین و قابل درک ترین دلواپسی غایی است. اکنون وجود داریم ولی روزی می رسد که دیگر نیستیم. مرگ خواهد آمد و گریزی از آن نیست. حقیقت هولناکی است و ما با وحشتِ مرگ به آن پاسخ می دهیم. به قول اسپینوزا همه چیز در تقلای بقا و زنده ماندن است. و تعارض اگزیستانسیال اصلی، تنشی است که میان آگاهی از اجتناب ناپذیری مرگ و آرزوی ادامه ی زندگی وجود دارد.(ص 24)

     هایدگر می گوید: من برای این که فردی اصیل باشم، می بایستی با مرگ رویارو شوم. می بایستی این موضوع را در مغزم فرو کنم که مرگِ من حقیقتا از آنِ من است، واقعی است و نابودی کامل است، اجتناب ناپذیر است و می تواند در هر لحظه ای اتفاق بیفتد.(معنای زندگی و فلاسفه ی بزرگ ص 278)

       مرگ اندیشی ما را به محدودیت زندگی آگاه می کند. لذا آدمی باید از این تناهی، تنهایی خود را دریابد و از ستم کردن به خود و غیر اجتناب ورزیده و دست به یک انتخاب برتر بزند. و بین مرگ و زندگی خود تناسبی برقرار نماید تا مرگ راحتی را تجربه کند. به قول جولیان یانگ، فیلسوف معاصر آمریکایی، وقوف به تناهی خویشتن، چیزی بیش از صِرفِ فهمیدن این مطلب است که زمانی برای از دست دادن وجود ندارد. برای آن که شخص بتواند بر ساختن تمایزی میان گزینه‌های اساسی و گزینه های نامربوط زندگی توانا گردد؛ می بایست به گفته ی هایدگر، به زندگی خویش همچون یک «تمامیت» یا یک «کل» بنگرد. اما برای چنین مقصودی او می بایست از پیش بر مرگ خویش نظر کرده و در خیال خویش پیش به سوی پایان زندگی اش داشته باشد. آدمی تنها با قرار دادن خویش در پایان زندگی و درک آن همچون چیزی که کامل گشته و پایان یافته، می‌تواند آن را به مثابه ی کل به فهم آورد. به باور من، مفهوم مسیحی داوری نهایی، تا اندازه ای، یاری گر چنین گونه ای از جمع بندی- خویشتن است. از این رو اگر کسی بر مرگ خویش «از پیش نظر افکنده»، زندگی خود را به مثابه ی یک کل ساده شده می‌فهمد و از این رو قادر به تشخیص گزینه های اساسی از مشغولیات بی اهمیت و ناچیز می گردد... این زندگی قویا معنادار است.(فلسفه قاره ای و معنای زندگی ص 284)

       معناداری زندگی اقتضا دارد تا زمان حال را دریابیم و وقت را غنیمت شماریم چه که به قول حافظ   

هر وقت خوش که دست دهد مغنتم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

پیوند عمر بسته به مویی ست هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

+ نوشته شده در دوشنبه نهم اسفند ۱۴۰۰ ساعت 10:1 توسط عباس فضلی  | 

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1400 ساعت: 17:48