سیالیت در شناخت(2)

ساخت وبلاگ

سیالیت در شناخت(2)

سخنرانی در جمع خیام دوستان

       چنان که پیش از این گفتم، ما با شخصیتی روبرو هستیم که کم گو و کم نویس و صریح اللهجه است. اما از آنجا که سرنوشت نهایی و مرگ تراژیک حلاج، سهروردی و عین القضات را شنیده است؛ دل به دریا نمی زند لذا رباعیات خود را در جمع خصوصی می خواند و یا در حاشیه ی کتاب و دفترش می نویسد و پس از یک قرن، رونمایی می شود. این تأخر در بازیابی اشعارش برخی را بر آن داشته که خیام شاعر و خیام فیلسوف را از هم تفکیک کنند. خصوصا اینکه ظاهر مضامین این دو حوزه کاملا متفاوت اند. البته این نگاه مورد استقبال خیام پژوهان واقع نشد و ذکر حداقل دو رباعی از او در کتاب "مرصاد العباد" نجم الدین رازی و یک رباعی در کتاب تاریخ جهانگشای جوینی گواهی محکم بر آن نظر مشکوک و نامبرهن است. ظاهراً تعداد اشعار اولیه و ناب عمر خیام به پنجاه هم نمی‌رسد ولی تا ۱۲۰۰ رباعی از او نقل کرده اند که به قول دکتر شفیعی کدکنی می توان آنها را خیامیات نام نهاد.

      حال با توجه به پرسش های فلسفی و رباعی گویی، پاره ای از اشعار او را واکاوی می کنیم. اولین فریاد او متوجه شخصیت های بزرگی است که نتوانسته اند هستی را رمزگشایی کنند او می گوید:

 آنان که محیط فضل و آداب شدند      در جمع کمال شمع اصحاب شدند

 ره زین شب تاریک نبردند به روز    گفتند فسانه ای و در خواب شدند

 شاید اشارتی باشد به ابن سیناهای روزگار که گرهی از پرسش های بنیادین هستی  نگشودند و رفتند. البته حواله به تقدیر را هم برنمی‌تابد و می گوید:

 نیکی و بدی که در نهاد بشر است   شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل    چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

 خیام آسمان و ستارگان را که می‌بیند به فکر فرو می‌رود و می پرسد این سرگردانی اجرام برای چیست؟ بعد می گوید ما هم سرگردان و حیرانیم.

 این چرخ فلک که ما در او حیرانیم    فانوس خیال از او مثالی دانیم

خورشید چراغ دان و عالم فانوس       ما چون صوریم کاندراو گردانیم

از طرفی در آرزوی ساختن جهانی است که آزادگان را به کام خود برساند

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان      برداشتمی من این فلک را از میان

از نو فلک دگر چنان ساختمی           کآزاده به کام دل رسیدی آسان

  چنان که حافظ هم خیام وار این آرزو را داشت و گفت

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم طرحی نو دراندازیم

عمر خیام با ترسیم و تصویری که از جهان هستی پیدا کرده است؛ آن را بازیچه ای بیش نمی داند و در نهایت ما را به عدم پیشین باز می گرداند.

 ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز       از روی حقیقتی نه از روی مجاز

بازیچه همی کنیم با نطع وجود      افتیم به صندوق عدم یک یک باز

او حاصل عمر آدمی را دم غنیمت شمری می داند و فریاد می زند

 این قافله عمر عجب می گذرد        دریاب دمی که باطرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری    پیش آر پیاله را که شب می گذرد

      برای خیام زیستن یکبار در هستی اقتضای وجود است و باید همین فرصت را قدر دانست و خوش بود. این نگاه مقتضی اندیشه ی اپیکوری و یا پوچگرایی قرن نوزدهمی نیست بلکه نوعی شیفت از آنتولوژی(هستی شناسی) به آنتروپولوژی(انسان شناسی) است. به این معنا که خدا مفروض اوست و فقط از انسانی حرف می زند که نتوانسته است به درک عمیقی از خدا و هستی دسترسی پیدا کند. حداقل برداشتی که از این نگرش می توان داشت این که انسان نه اشرف مخلوقات است و نه موجودی کامل و بی نقص یعنی آدمی دچار نوعی سیالیت در شناخت خود و خدای هستی است.

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 168 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:55