قلب تپنده ی دوران

ساخت وبلاگ

       قلب تپنده ی دوران 

       در ۲۷ خرداد، علی آماده برای استقبال همسر و فرزندان خود به لندن بود. پوران از تهران تماس گرفت و در حالی که گریه می‌کرد؛ گفته بود: مقامات مانع از عزیمت وی و مونا به خارج از کشور شده اند اما سوسن و سارا در راه هستند. در ۲۸ خرداد ۵۶ آن دو به لندن رسیدند و به منزل خود که تازه اجاره شده بود؛ رفتند. آن شب پس از شام علی و ناهید فکوهی به منزل خود بازگشتند و علی به همراه دخترانش و نسرین فکوهی آماده خوابیدن شدند. علی که بی قرار و ناراحت بود از دخترانش تقاضای آب و چای کرده بود و در نهایت به اتاق طبقه بالا رفتند. صبح روز بعد در ساعت ۸ علی و ناهید فکوهی برای بیدار کردن نسرین، خواهرشان به منزل شریعتی آمدند. نسرین که صدای زنگ را شنیده بود؛ برای باز کردن در به طبقه پایین آمد. در آستانه ی اتاق شریعتی، او علی را در حالی که به پشت بر کف اتاق افتاده بود؛ یافت. قلب او به خاطر تحمل فشارهای شدید روحی و روانی دیگر قادر به تپیدن نبود. طبق گزارش پزشک، علت اصلی مرگ علی شریعتی سکته قلبی اعلام شده است. میناچی و اتحاد و سروش به محض اطلاع از این ضایعه، فردای آن روز  به سرعت خود را به ساوث همپتون رساندند. در ۵ تیر ماه ۵۶ جسد شریعتی به دمشق انتقال یافت و در کنار قبر حضرت زینب(س) به خاک سپرده شد.

       این متن فرازهایی از صفحات پایانی کتاب "مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد" اثر دکترعلی رهنما با ترجمه ی کیومرث قرقلو است. حکایتی از مرگ تراژیک مردی که دو دهه از عمر کوتاه خود را خوش درخشید. نامی که هنوز پس از چهل و دوسال بر تارک تاریخ نگاشته می شود و کمتر کتاب یا مقاله ای پیرامون انقلاب، فرهنگ، دین، روشنفکری و جامعه شناسی را می توان سراغ گرفت که از این مرد بزرگ معاصر یاد نکرده باشد.

         مرگ تراژیک انسان ها همواره نام نوستالژیک آنها را رقم زده است. نمونه های بسیاری در تاریخ معاصر چون چگوارا، لورکا، کافکا، هدایت، بهرنگی، فرخزاد و سپهری وجود دارد که از این ویژگی برخوردارند. از نام های ماندگار و نوستالژیک در طول دوران زیسته ی من نام علی شریعتی حضوری مدام دارد. نامی که از نوجوانی در ذهن و ضمیرم حک شده است. نخستین کتاب هایی که خوانده ام، اولین آشنایی با مباحث فکری، فرهنگی  و دینی با نام شریعتی گره خورده است. تا آنجا که اولین مجموعه ی نوشتاری در یک دفتر دویست برگی، مانده از عنفوان جوانی، عنوان دفتر "عباس شاگرد علی" بر پیشانی خود دارد و در آن جملات کلیدی کتابهایش مضبوط است.

        مرگ تراژیک و دردمندانه ی او هنوز برایم یک معماست. پس از گذشت این همه سال از درگذشت اش، در نمی یابم چه چیزی در ذهن و زبانش نقش بسته بود که این همه به آدمیان جان می بخشید؟ چه شد که این همه نوشت و گفت؟ صدای سحرانگیزش همواره در گوشم طنین انداز است. " خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت. ای زینب، ای زبان علی در کام، با ما سخن بگو. آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند."

 

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 167 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:55