وصف خدا

ساخت وبلاگ

وصف خدا

      بسامدترین واژه ای که در دیوان شمس و مثنوی معنوی مولوی حضور فعال دارد؛ کلمه ی عشق است. برای او عاشق شدن یعنی پی بردن به رمز و راز هستی. هر چند آنچه بیان می کند بودگی عشق نیست و به نمود آن وابسته است. در حقیقت نهان بودگی امری پذیرفته شده در منظومه ی فکری مولاناست.

     ما آدمیان در بعد معرفت شناسی موجودات، همواره به نمود و نمادهای آنها بسنده می کنیم و از شناخت بودگی شان غافل می مانیم. یا به تعبیر دیگر جهان هستی قدرت و زبان معرفی موجودات پیرامون محیط ما را ندارد. از این رو مولوی آرزو می کند

کاشکی هستی زبانی داشتی

تا زهستان پرده ها برداشتی

هر چه گویی ای دم هستی از آن

پرده دیگر بر آن بستی، بدان

      فیلسوفان بر این باورند که همواره صورتی از شیء در ذهن ما منقش می شود و به حسب اراده به فهمیدن، فهمیده می شود(کانت) یا با حیث التفاتی قابل درک است.(هوسرل) یعنی شناخت اشیاء تابع ذهن و ضمیر ماست. و آنها نقش متبوع را بازی می کنند. از این رو برای درک بهتر و بیشتر، ما نیازمند  یک آگاهی استعلایی هستیم.(هایدگر)

      مفاهیم و مضامین سترگی چون خدا، وحی، جبر، اختیار، عشق و مرگ که از امور بنیادین برای شناخت هستی هستند. به تور و طور عقل در نمی آیند. پیدایی یک پدیده ناشی از درکی است که ما از آن داریم و گاه همین پیدایی، مانع و حجاب دریافت ذاتش می شود.

میان عاشق و معشوق هیچ  حائل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

یا به قول مولوی موانعی از باب غفلت ورزی ما نسبت به فلسفه ی وجودی موجودات در قالب یک امر بروز می کند

بلبلانه نعره زن بر روی گل

تا کنی مغفول شان از بوی گل

یعنی با فریادی که بلبل می زند؛ روی گل حجاب بوی گل می شود.

و گاه همین بو هم سبب غفلت و حیرانی آدمی است

بوی آن دلبر که پران می شود

آن زبان ها جمله حیران می شوند

       این رویکرد نوعی شیفت از موجود به وجود است. وجود مفهومی انتزاعی و کلی است که ما به ازاء خارجی ندارد اما قابل درک است. آنچه که محسوس و ملموس است همانا موجود است ولی می توان از موجود به وجود پی برد. این تز از آنِ هایدگر است هر چند بعدها امانوئل لویناس کتابی نوشت به نام از وجود به موجود یعنی تصویر معکوس را بیان نمود.

    در هر صورت ما با مفاهیمی مواجه هستیم که بر سر تعریف آنها اتفاق نظری وجود ندارد و به محض تعریف شدن به مصادیق خود منصرف می شوند. این مفاهیم از تعریف گریزان هستند.

     با توجه به گریزان بودن عشق از تعریف، شرح و بیان آن هم خارج از محدوده ی عقل بشری می داند و می گوید:

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

از این رو توصیف عشق را به سکوت نسبت می دهد و می گوید

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگر است

لیک عشق بی زبان روشن تر است

باز فریاد می زند عشق را نمی توان در قالب یک گفت و گو تبیین نمود

در نگنجد عشق در گفت و شنید

عشق دریایی است قعرش ناپدید

      تا عشق را به چیزی تشبیه می کند؛ متوجه محدودیت آن می شود. چنان که دریا هر چند بیکران و وسیع باشد اما باز هم محدود است. بنابراین از این تعاریف می گذرد و هستی را وامدارعشق  می داند

دور گردون را زموج عشق دان

گر نبودی عشق بفسردی جهان

یعنی عشق واسطه ی هستی و هست مطلق است. بنابر این فقط می تواند وصف خدای هستی باشد.

عشق وصف ایزد است اما که خوف

وصف بنده مبتلای فرج و جوف

   در دیوان شمس هم به این وصف اشاره نموده و در قالب یک دیالوگ با عشق می گوید:

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دیگر می ترسم

گفت آن چیز دیگر نیست دگر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

و گاه پا را فراتر می نهد و خدا را نه عشق بلکه سلطان عشق خطاب می کند

دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق

ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی من مرو

      یادآوری این نکته ضروری است که در نزد عارفان بودایی و مسیحی عشق خداست اما در نگاه عارفان اسلامی خدا عشق است. در این گزاره خدا موضوعیت دارد و به صفت عشق ستوده می شود.

تب فلسفی...
ما را در سایت تب فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tabefalsafia بازدید : 171 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 3:54